از: گیل آوایئ هلند
پیشیکئ گپ
تا هسا کم ناشتیم جه آمئ گیلکان کئ گیلیکئ داستان یا منظومه بوگفته داریدئ جه کسمایئ یو افراشته بیگیر تا آمئ پیله شاعر شیون فومنئ کئ شاید رایا وازا گودید تا بتانیمو بخواییم ایجور امئ گیلیکئ زبانا هم بشناسیمو هم بشناسانیم.
شندره ویشتر مره ایجور نومود داره کئ بخوایم جه آمئ یادا شو آدمان بگم. جه آمئ خاطرا شو به آ دلیل کئ نه دولت اوشونه مرا کار داره نه مردوم کئ ایتا یاور دیدئ!
جه اوشونئ کئ اگه کار بوکونید نان داریدئ اگه مریض بیبید یا پیرا بید هیشکئ نئ یه کئ اوشونه داد فارسه!
اوشونئ که نه بیمه داریدئ نه بازنشستگئ نه ایجیگا ناها کئ اوشونه حق، اگه حقئ یام اوشنه ره بشناسید، دفاع بوکونید!
همیشک میدانه سر کئ شوییم یا رشت ساسانه جولویا دوارستیم، آ ادمانا ده ییم کئ باله کا یا ایتا چارچرخ بدس بار بردان درید زمستانو تابستان برف و سرما یا گرمایو زباله ناشتئ کار گودیدئ یو مانستیم من وختئ کئ ده ییم هی جا ننا کئ جه آشان خبر بیگیره یا آشانه داد فارسه.
هسا کئ سیا روزیگار بوبو داره یو پئر به پسر رحم نئ یه هشانه وضع چوتو یه خودا دانه! ان بو کئ مئ ها فکر و خیال مرا وادشاته کئ بینویسم و بینویشتم!
اولئ کلمه کئ مئ زبان بامو " شندره " بو! و ها منظومه یام به ها نام بینویشتم کئ تقدیم کونم به تومامه بازار مجان- چانچو کشان- ارابه چیان و جه خاطر بوشویانئ کئ مئ شندره مانستن هانده شندره یه ییدئ!
ببه او روز کئ هئ تا آدم شندره نبه یو جه خاطر نشه! ایتا دولت بداریم کئ خو میلته خدمت بوکونه نه حوکومت! نه اینکئ بچاپه! بودوجه وادوجه و بنه بشه!
ایتا دولت کئ مردوم اونا اینتخاب بوکونه و مردومام اونا کنار بنه! مردومه رایه مرا بوجور بشه و مردومه رایه مرا بیجیر بایه! نه اینکئ بوجور بشه و بیجیر آمونه ره هیشکسه خطام نخوانه!
گیل آوایئ
نوامبر 2002هلند
اين راهنماها براي پروژهها با حالتهاي مختلف از جمله كوچك تا خيلي بزرگ، از ساده تا پيچيده، از پروژههاي مستقل تا پروژه به عنوان بخشي از يك طرح يا مجموعهاي از پروژههاي سرمايهاي، قابل بهكارگيري است. قصد بر اين است كه اين راهنماها توسط افرادي كه در مديريت پروژه تجربه دارند و نيازمند اطمينان از بهكارگيري ويژگيهاي اشاره شده در استانداردهاي خانواده ايزو 9000 در سازمانشان ميباشند و نيز افرادي كه در مديريت كيفيت تجربه دارند و نيازمند ارتباط با سازمان پروژه در بهكارگيري دانش و تجربه آنها براي پروژه ميباشند، مورد استفاده قرار گيرد. بهطور مشخص دو جنبه براي بهكارگيري مديريت كيفيت در پروژهها وجود دارد كه يكي فرايندهاي پروژه و ديگري محصول پروژه ميباشد. اين جنبهها تاكيد دارند كه دستيابي به اهداف كيفيت، جزو مسوليتهاي مديريت رده بالا در پروژه ميباشد و مستلزم آن است كه تعهد براي دستيابي به اهداف كيفيت، بهطور يكنواخت در تمامي سطوح سازمانهاي درگير در پروژه القاء شده باشد. بنابراين هر سطح سازماني بايد عهدهدار مسووليت فرايندها و محصولات مرتبط با خود باشد. ايجاد و برقراري كيفيت فرايند و محصول در پروژه نيازمند يك رويكرد نظاممند بوده و هدف اين رويكرد بايستي اطمينان از درك و برآورده شدن نيازهاي بيان شده و بيان نشده مشتريان پروژه ، درك و ارزيابي نيازهاي ساير طرفهاي ذينفع و در نظر گرفتن خط مشي كيفيت سازمان ايجادكننده پروژه براي استقرار در مديريت پروژه، باشد.
از: ر-ش گیل آوایئ
هلند
پیشاشو گب
خیلئ یان گیدئ کئ گیلیکئ خواندن سخته. ایشتاوستن بهتره و خوبه کئ شاعر یا نویسنده خودش خو شعران یا نیویشتانا بخوانه هوتو کئ آمئ پیله شاعر شیون فومنئ داب بوگوده.
واستئ بگم کئ هرتا بینویشته هرتا زبانه مرا هاتویه یو اونا خواندن سخته مگه اینکئ تمرین بوکونیم هانه واستئ آمئ گیلکانه جا خوایم کئ خودشانه زبانا ویشتر تمرین بوکوند و بخواند بازین دینه ده کئ گیلیکئ خواندن آسانه و گیلیکئ نیویثشتنام آدمه دیل نیشینه.
گیلیکئ نیویشتنه ره خیلیئ یان تا هسا بوگفته و بینویشته داریدئ و آگه بخواییم تانیم گیلیکئ نیویشتنو خواندنا باموجیم.
گیلیکئ تا هسا خیلی بینویشته بوبو داره و داریم پیله گیله مردانئ کئ خیلئ زحمت بکشه ییدئ. شرفشا جا تا کسمایی، کسمایی جا تا افراشته یو سرتیپ پور و آمئ پیله شاعر شیون فومنئ یادمانانه زیادئ داریم کئ تانیم اوشونه خواندنه مرا آمئ گیلیکئ خواندنا دواریم.
مئ اومید آنه کئ بتانسته بیم مئ گیلیکئ زبانا باموخته بیم و مئ کارانه مئن جه خاطر بوشو گیلیکئ گبانا دو واره گولازه مرا آمئ گیلکانه ره هارائ بزه بیم.
تا هسا همیشک خواستیم کئ گیلیکئ نیوشتنا یارسته بیمو شعر بوگفتیبیم. دانم کئ مئ کاران ایشکال زیاد داره ولئ دیل دریا بزم آ غوربته مئن مثاله ایتا دمرده لوتکا کولاکه جا والائ خورم. مرا یاور بدید تا شیمئ جا یاد بیگیرم.
اومید دارم کئ خاشه که منظومه شمه را خوش بایه و آ منظومه مرا شمه را واداشته بیم کئ گیلیکئ زبان فکر بوکونیدو گیلیکئ یا گولازه مرا بینویسید، بیگیدو بخوانید.
مهر مرا
گیل آوایئ
متن این منظومه را می توانید به صورت پی دی اف بخوانید
همه ی این مطالب رو گهگاه تو ذهنم مرور می کنم. یه روز این سوال تو ذهنم شکل گرفت: «اصلاً آیا می توان فهمید که منشا آگاهی از کجاست؟». سعی کردم با استدلال زیر نشان دهم که جواب سوال منفی است (البته مصر و مدعی نیستم که این استدلال درست است):
برهان: فرض می کنیم روزی فهمیدیم که منشا آگاهی از کجاست (گزاره A). حال فرض می کنیم X گزاره ای باشد که به صورت آگاهانه بر ما معلوم باشد. گزاره A را می توان به این صورت هم نوشت: «منشا آگاهی W است» (گزاره B)، که W همان منشا آگاهی کشف شده است. پش W عامل بوجود آوردن آگاهی من نسبت به این دنیا، خودم و هرچه به آن آگاهی دارم است. پس می توانیم بگوئیم «W باعث شده است که من نسبت به X آگاهی یابم» (گزاره C). گزاره C اکنون بر من معلوم است (به صورت آگاهانه). پس می توانیم در C به جای X گزاره C را قرار دهیم. یعنی می شود: «W باعث شده است که من نسبت به اینکه W باعث شده است که من نسبت به X آگاهی یابم، آگاهی یابم»! مجدداً به جای X گزاره C را قرار می دهیم. حال اگر همین مراحل را ادامه دهیم به گزاره ای می رسیم که از بی نهایت قسمت ساخته شده است. آیا می توان آن را ارزیابی کرد و فهمید که درست است یا نادرست؟ نمی توان. زیرا بی نهایت در ذهن نمی گنجد.
از قبل می دانیم که اگر P گزاره ای درست باشد و با کمک استدلال های دقیق از آن به گزاره Q برسیم، Q هر چه می خواهد باشد، درست است. اما ما به Q ای رسیده ایم که در درست بودن یا نبودن آن شک داریم، پس P (همان C) هم مبهم است (چون اگر به وضوح درست بود، Q هم به وضوح صحیح می شد). پس C مبهم است. یعنی نمی توانیم بگوئیم گزاره «W باعث شده است که من نسبت به X آگاهی یابم» درست است. لذا هیچ وقت نمی توان مطمئن شد که چیزی که ما آن را منشا آگاهی می دانیم، واقعاً منشا آن است یا خیر.
به نظر من هیچ چیز بی دلیل نیست. مبهم ترین و پیچیده ترین اتفاقاتی که تو زندگی می افتند، دلایل خاص خودشون رو دارند. انگار که اصل علیت بر این دنیا حکومت می کنه. اما به نظر شما چه مقدار از این علل در کنترل اختیار ما هستند (فرض هم می کنیم که چیزی به نام اختیار حقیقت داشته باشه)؟ برای اینکه منظورم از این سوال روشن تر بشه ذکر یه چیز رو لازم می دونم. وقتی که یه انسان به دنیا می یاد، مهمترین چیزها از پیش براش تعیین شده. هیچ کس ژن هایی رو که قراره داشته باشه، خودش گلچین نمیکنه! و چه چیز مهمتر از نقشه ژنتیکی؟! ژنتیک رو تمام خصوصیات اخلاقی و جسمی تاثیرات غیر قابل اغماضی دارند (اینو من نمیگم). رو استعداد ها و ضعف هایی که داریم و کلاً همه چیز. می گن که فقط ژن ها نیستند که رو خصوصیات ما تاثیر می ذارند و باید جایی هم برای عامل محیط در نظر بگیریم. ولی آیا یه نوزاد خودش انتخاب می کنه که تو چه محیطی بزرگ شه؟!
شما رو نمی دونم، ولی من از مطالب بالا اینطور نتیجه گیری می کنم: بهتره به خاطر توانایی هام مغرور نشم و به خاطر ضعف هام خودم رو سر زنش نکنم. کلام آخر رو هم از زبان خیام بزرگ می شنویم:
در دایره ای که آمد و رفتن ماست / او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست / کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
ولی خداییش روز خوبیه امروز!
2. Do not do to others what angers you if done to you by others.
3. The only good is knowlege and the only evil is ignorance.
4. Having the fewest wants, I am nearest to the gods.
5. I know nothing except the fact of my ignorance.
6. Bad men live that they may eat and drink, whereas good men eat and drink that they may live.
7. I am not an Athenian or a Greek, but a citizen of the world.
8. To fear death my friends, is only to think ourselves wise, without being wise. For it is to think that we know what we do not know. For anything that men can tell, death may be the greatest good that can happen to them, but they fear it as if they knew quite well that it was the greatest of evils. And what is this but that shameful ignorance of thinking that we know what we do not know?
9. Be slow to fall into friendship; but when thou are in, continue firm and constant.
10. Nothing is to be preferred before justice.
11. The end of life is to be like God, and the soul following God will be like Him.
12. I was afraid that by observing objects with my eyes and trying to comprehend them with each of my other senses, I might blind my soul altogether.
13. What a lot of things there are, a man can do without.
14. Employ your time in improving yourself by other men's writings, so that you shall come easily by what others have labored hard for.
1- دوگانه انگاری (dualism): طرفداران این دیدگاه معتقدند که جسم و ذهن دو چیز کاملاً متفاوت اند و ذهن پایه مادی ندارد. شاید بتوان گفت رنه دکارت فرانسوی یکی از بزرگترین دوئالیست هاست و هم اوست که این دیدگاه را از نو زنده کرد. اصلی در فلسفه وجود دارد به نام «اصل لایبنیتز» (leibnitz's law) که می گوید دو چیز تنها در صورتی یکسان هستند که خصوصیات یکسانی داشته باشند. یعنی اگر در مقایسه بین دو چیز، یکی از آن دو دارای خصوصیتی باشد که آن دیگری فاقد آن باشد، آنگاه آن دو یکی نخواهند بود. دکارت از همین اصل استفاده می کند. او چنین می گوید: من به وجود جسم خود می توانم شک کنم اما نه به ذهن خود. زیرا من فکر می کنم، پس من (ذهن من) هستم (cogito, ergo sum). پس بدن انسان خاصیتی دارد (قابل شک بردن) که ذهن (نفس) فاقد آن است. پس این دو یکی نیستند.
2- یگانه انگاری (monism): طرفداران این دیدگاه برخلاف دوئالیست ها معتقدند که منشا و اساس ذهن، مادی است. یعنی به تعبیر فلسفی تر وجود جوهر نفسانی را که جدا از جوهر مادی باشد انکار می کنند و وجود ذهن را از ماده می دانند. از یگانه انگاری به عنوان ماده گرایی (materialism) و یا فیزیکالیسم نیز یاد می شود.
3- کارکرد گرایی (functionalism) و رفتارگرایی (behaviorism): تا جایی که تاکنون متوجه شده ام، این دو اساساً وجود چیزی به نام ذهن را قبول ندارند. در مورد کارکردگرایی فعلاً اطلاع خاصی ندارم، اما رفتارگرایان می گویند که رفتار انسان ها را می توان به زبان «شرطی بودن» (conditioning) تبیین و توضیح داد. رفتارگرایان به این مسئله تکیه داده اند که «اگر ذهن امری درونی باشد، چگونه می توانیم معتقد باشیم که دیگران هم دارای ذهن هستند؟» (the problem of other minds یا مسئله اذهان دیگر).
فکر نمی کنم مطلبی که از نظر گذشت را بتوان «تخصصی» نامید. این سوال که ذهن یا نفس چگونه چیزی است، بسیاری از اوقات برای عموم پیش می آید و فکر نمی کنم وجود چند اصطلاح فنی به معنای تخصصی بودن متن باشد. در پایان امیدوارم که این پست مورد توجه تان قرار گرفته باشد و اگر احیاناً دچار سردرد شده اید، معذرت خواسته و شما را به کمی استراحت دعوت می کنم!
آبی آسمانا
دُوانه
می پنجره پوشت
دریا
دریا
سو ، سو
وارانه
می دورشر
انعکاس صدای تو / آبی آسمان را / پشت پنجره ام / می دواند / دریا ، دریا روشنایی را / در اطرافم / می باراند.
مسعود پور هادی
به مناسبت هفتاد و چهارمین سالروز تولد استاد پوررضا
اميدوارم اين وبلاگ سرآغازي براي تشكيل انجمن پرقدرت وبلاگ نويسان گيلاني باشد.
آقای منصور ، زبانی که آن را به سخره گرفته اید زبان پدر و مادر من است. مادر من با لهجه ای شبیه همان کاراکتر طنز شما صحبت می کند. مادر بزرگم نیز. بسیاری از دوستانم نیز. بسیاری از بزرگان گیلک نیز.
آقای منصور ، زبانی که آن را به سخره گرفته اید ، زبان لالایی ها و حماسه های سرزمین مااست. زبان مویه های ماست. زبانی است که من و دوستان و همکارانم برای حفظش و آموختنش مشتاقانه تلاش می کنیم. و از فکر و وقت و درس و کار و گاهاً اعصابمان مایه می گذاریم . به طور خلاصه به آن عشق می ورزیم. به آن احترام می گذاریم.
احساس نمی کنید علایق یک عده ، هویت یک عده ، اهداف یک عده و خصوصیات یک عده بازیچه ء مناسبی برای بازیهای اینترنتی نیست؟
متأسفم که زبان ترانه های محبوبم ، و زبان مردم کوچه و خیابانی که اهل آنم ابزاری است در دعواهای بی ارزش (تکرار می کنم بی ارزش) اینترنتی و رو کم کنی های مشمئز کننده. متآسفم که توهین به افراد و زبان تمسخر و تحقیر اینقدر شایع شده . وقتی به فردی توهین می کنیم و حقوق فردی اش را نقض می کنیم راهمان به سوی توهین به جمع هموارتر می شود. آن وقت راحت تر به جمع توهین می کنیم وحقوقش را ندیده می گیریم. نه مگر جمع تشکیل شده از همان افراد است؟ ( قصد دفاع از کوروش ضیابری را ندارم ، چرا که رفتارش مورد پسندم نیست و اگربر فرض محال هم باشد وظیفهء وکالتش بر عهده ء من نیست!!! همینطور دادستان هم نیستم و اصولاً قاضی و دادستان به درد بخوری نمی باشم!پس کوروش و مسائلش را کنار می گذارم)
اما افتخارات گیلان.... آقای منصور افتخارات و نوابغ گیلان قابل طرح نیست. که به مبارزات و خون ها می رسد. به کسانی که گاه حتی تکرار نامشان ممنوع است. احساس نمی کنید در این غوغای طنزهای کوچک اینترنتی بازیچه کردن این یک قلم دیگر به دور از انصاف است؟ آیا حق نداریم دلگیر شویم؟ حق نداریم اندکی بدبین شویم؟
و اما شما را متهم نمی کنم. چون گره این مشکل را می بینم. اقوام ایرانی نیاز به قوانینی دارند که از هویت و حقوقشان دفاع کند و فرهنگشان را حمایت کند. قوانینی که در عرصه ء بین المللی مطرح و پذیرفته شده است.
اما در کشور ما این قوانین یا اساساً موجود نیستند . و یا زیر خروار ها خاک ِ تعمد مدفون شده اند.
تا وقتی ارزش و جایگاه فرهنگ ها و اقوام تعریف نشده و مورد حمایت قرارنگرفته چنین پیامد هایی کاملاً طبیعی است. چه به صورت اشتباه ناآگاهانه ء مانا و فوران اعتراض های سرکوب شده ء هم وطنان ترک ،
و چه به صورت کاراکتر های گیلک زبان که اندکی از جدیت سریالهای وزین صدا و سیما می کاهند. تا حامی مطمئنی نداریم وضع همین است که می بینیم. و چه چیز جز قانون در یک جامعه حامی فرد و جامعه است؟
طرف ما شما نیستید.هر چند از توهینتان شاکی هستیم اما نمی توانیم کسی را مجبور کنیم به ما احترام بگذارد .(خصوصاً ما که خود نیز به خود احترامی نمی گذاریم) شما هم مثل دیگران . مگر کم شده که چون منی به جوک ترکی و لری بخندد و یا آنرا تکرار کند؟ پس در برابر طنز توهین آمیز شما هم تلخ می خندیم! و بر خود نیز هم می خندیم.
اين متن نامهای است که به نويسنده وبلاگ شرح و در رابطه با تمسخر زبان گيلکی در يک فايل صوتی نوشتهام:
سلام آقای منصور؛
يادداشتتان با عنوان «جان کورش کبير، از ما بکش بيرون» را به دقت مطالعه کردم. و آن فايل صوتی «راديو نوابغ گيلان» را هم شنيدهام. اجازه بدهيد نظرم را به شما بگويم و اگر نظر چون منی برایتان اهميت دارد، بخوانيدش:
يادداشت شما، طنزی بسيار قوی داشته که نشان دهنده قدرت طنزنويسی شماست. و البته موضوع يادداشت شما، يعنی همولايتی بنده: آقای ضيابری، همان موضوعی که مدتی است در وبلاگشهر داغ شده و روی بورس است، حرف دل خيلیها حتا بسياری از همولايتیهای ايشان است.
رفتاری که اين آقای محترم با خيلی از وبلاگنويسان نموده (از جمله بنده) و تصويری که ايشان از دو امکان «سيستم کامنت» و «لينک» در ذهن خويش دارد و دوره افتادن ايشان در فضای وبلاگشهر و هياهو برای هيچشان، موجب به وجود آمدن وضعيتی به غايت مضحک و در عين حال وحشتناک شده است که در نوع خود، جزو شاهکارهای طنز «گروتسک» به حساب میآيد که خود میتواند سندی ديگر در ميان اسناد افتخارات آقای ضيابری باشد!!!
کاری با دانش بالا و هوش سرشار و موفقيتهای بیشمار جناب ضيابری ندارم. و حتا بارها از ايشان بابت آن يک صفحه ادبيات گيلکی که زمانی در «هاتف» به راه انداخته بودند تشکر کردهام. اما، با سطر به سطر ياداشت شما نيز موافقم.
اما...
روی ديگر سکه، آن فايل صوتي است و آن تمسخر زبان گيلکی و تحقير آقای ضيابری نه به عنوان يک فرد، که به عنوان يک «گيلانی».
آقای منصور؛
شما متهميد:
به توهين واضح و روشن به همه گيلکان ساکن گيلان، غرب مازندران و ديگر نقاط ايران و جهان.
شما متهميد به تمسخر گيلانیها و گيلکان.
شما متهميد به تمسخر زبان بيش از سه ميليون نفر انسان «ايرانی».
بنده، به عنوان نگارنده وبلاگ ورگ، که مدعی پرداختن به فرهنگ و ادبيات گيلک را دارد، شما را به موارد بالا متهم نموده و از شما میخواهم که به همان زيبايی که مطلب باارزش «کورش جان...» را نوشتيد، در وبلاگتان از توهين به گيلکان در فايل صوتی «راديو نوابغ گيلان» به صورت رسمی پوزش بخواهيد. تا هم ما و هم خوانندهگانتان مطمئن شوند که در پشت نقاب يک وبلاگنويس، چهرهای نشسته که به نوشتههای خويش معتقد و مومن است و چون به خلوت میرسد، آن کار ديگر نمیکند!
مطمئن باشيد ما گيلکان، عادت نداريم که کسی را به خاطر توهين به خودمان گردن بزنيم و بانک آتش بزنيم و رودرروی برادر همميهنمان بايستيم و به خاطر دستمالی، قيصريهای را به آتش کشيم و کلّی را به اشتباه فردی طرد کنيم. گيلک، خيلی بيش از اين حرفها مدرن شده و دارای روحيه تساهل و تسامح است که ديگرانی با تفکر و تصور کويرنشينی خويش از «غيرت»، او را «بیغيرت» بنامند.
اما همينجا از شما میخواهم که از تک تک گيلکان پوزش بخواهيد و در غير اين صورت، از همه مخاطبان ورگ، از همه وبلاگنويسان گيلک و اعضای وبلاگ گيلانيان و همه کاربران گيلک اينترنت خواهم خواست که تا پوزش رسمی شما، سکوت نکنند.
با تشکر به خاطر مطلب اولتان و با دلگيری به خاطر توهين دومتان.
ياعلی
امين حسنپور
لاهيجان/ مهر ماه 1385
در اينباره بخوانيد:
به آقای منصور
نقد يا توهين
پینوشت:
با اين توضيح نويسنده وبلاگ شرح، فکر میکنم اين قضيه ديگر تمامشده محسوب میشود.
من هم مثل خيلي هاي ديگه از سال ها پيش گرفتار اينجور سوالات شدم. سعي کردم تعريف جديدي از خدا پيدا کنم (يا ارائه بدم) که اين تناقضات شايع از بين برند. از کتاب هاي مختلف چيزهاي زيادي در مورد خدا خوندم، اما هيچ يک من رو قانع نکرد. تا اينکه روزي جرقه اي خورد و اين راه حل تو ذهنم آروم آروم شکل گرفت:
تصويري که ما از خدا تو ذهنمون هست تصويري انسان گونه هست. يعني خدا رو همچون انساني مي دونيم که بر عرش نشسته و فکر مي کنه و تصميم مي گيره که فلان چيز در اين جهان بزرگ چگونه کار کنه. روزي با خودش گفت من بايد جهان رو خلق کنم و اينکار رو کرد. همه ي موجودات رو آفريد از جمله انسان. حالا هم مراقب اعمالمون هست. کار بد کنيم ناراحت ميشه و کار خوب کنيم از ما راضي ميشه!
من نمي گم اينها غلط اند اما درست هم نيستند. روزي گاليله گفت که خدا کتاب مقدس را به زبان استعاره نوشته است. من اعتقاد دارم خدايي که به ما نشون دادند خودش نيست بلکه استعاره اي ست از او. همانگونه که مثلاً حافظ لذت ناشي از عرفان رو به صورت نمادين با لذت ناشي از شراب نشون داد. در واقع لذت ماوراي عقل رو با لذت مادون عقل نشون داد (البته من به چيزي به نام عرفان اعتقاد ندارم).
استعاره ي انسان گونه از خدا در روزگار قديم جوابگو بود. اما نه براي انسان امروز. انساني که امروزه با توسعه و پيشرفت علوم همچون فيزيک و زيست شناسي و رياضي و پيدايش نظريه هاي چالش بر انگيز محکمي چون نظريه تکامل، آن مجسمه ي زيباي قديمي از خدا در نظرش زشت جلوه مي کنه. اما چاره چيست؟ تصوير جديدي که از خدا لازم هست، چيست؟
فکر مي کنم چند سالي ميشه که جواب رو پيدا کردم! مطمئن نيستم ولي فکر مي کنم ماجرا از اونجايي شروع شد که روزي عبارت «انالله حق» از قرآن من رو به فکر فرو برد. خدا حقيقت است. آيا منظور اين بود که وجود خدا حقيقت داره يا اينکه مي خواست بگه خدا = حقيقت؟! رو اين موضوع خيلي فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم که اگر بپذيريم که خدا همان حقيقت است همه ي تناقض هاي موجود يکباره ناپديد مي شند! براي مثال: اگر اينگونه باشد، ما انسان ها که جزئي از حقيقت هستيم، نتيجتاً (با توجه به خدا = حقيقت) جزئي از خدا هم هستيم. پس هر عملي که از ما سر مي زند به خواست خدا سر مي زند!!! همانطور که مي بينيد پارادوکس جبر و اختيار محو شد. خدا يک علت نيست بلکه مجموعه همه ي علت هاست. «انالله حق»!
آغاز را ، با خود گفتم
عکسی از سربالایی های سیاهکل بگذارم.
یا سکوت مردانه ء دیلمان
یا طنازی سوسن چلچراغ
یا زنگوله ء گوسفندی در ییلاق ماسال
آغاز را با خودم گفتم
بوی آشغالهای سراوان را بگذارم
یا قطعه ای که سنگ قبر ندارد، در تازه آباد رشت
یا رودخانه ای چرکین
یا کودکی تنها
یا هرچیز که نیشی داشته باشد و تلنگری
آخرش خانه ای شد . مانند نقاشی های دوران کودکی.( که همیشه اول خانه می کشیدیم)
خانه ای که امن باشد
و مرطوب
و سخت
و شاید کمی زخمی
خانه ای که جای گیلانی هاست. مثل اینجا.
پس شروع عکس های من گالی پوشی خانه ای باشد از رودبنه.
مکان: موزه ء مساکن روستایی
موضوع : اولین جلسه هواداران پرشین بلاگ در استان گیلان با هدف جمع بلاگرهای گیلانی
مكان : خانه جوان لاهيجان
زمان : 20/6/1385 ساعت شروع : 15:30
ديروز در خانه ي جوان لاهيجان بودم . با عرفان از رشت حضور داشتيم . ظاهرا تنها نمايندگان رشت...!
در نشستي كه با حمايت مادي و معنوي پرشين بلاگ برگزار شده بود . و متاسفانه هنوز ساير سرويسهاي وبلاگي چنين كاري نكرده اند .
دو روزي ميشد كه ازآن اطلاع داشتم ( آن هم به طور كاملا اتفاقي در وبلاگ ايمان )
آقاي ايمان آرگومنش و خانم ساقي برومند مسئوليت هماهنگي اين جلسه را برعهده داشتند و زحمات زيادي براي برپايي آن كشيدند( كه البته جاي تقدير و تشكر دارد.بدين خاطر كه كاري براي اولين بار در استان گيلان برگزار مي شد.)
ادامه ی مطلب و نا م اعضا و تصاویر جمعی از حضار را از اینجا می توانید ببینید.
همايش توسط پرشينبلاگ و با عنوان افتتاح «انجمن هواداران پرشينبلاگ گيلان» برگزار شد. اما آنچه باعث شد من در اين همايش باشم، توضيحي بود كه در كنارش دادند: «نام پرشينبلاگ بهانهاي است براي اينكه بتوانيم دور هم باشيم.»
راستش را بخواهيد مدّتي است كه ناخودآگاه وبلاگهاي پرشينبلاگ را تحريم كردهام و به آنها سر نميزنم. باور كنيد بيخود به آن گير ندادهام، نه با مديران پرشينبلاگ پدركشتگي دارم و نه از سرويسهاي ديگر پول گرفتهام! حتّي براي پرشينبلاگ احترام خاصّي هم قائلم، چون وبلاگنويسي را با اين سرويسدهنده شروع كردم. اما امروز پرشينبلاگ از نظر من «قبرستان وبلاگها»ست. دليل اصلياش هم طراحي ضعيف و غيراستاندارد صفحاتش است كه موجب كند شدن بيش از اندازه اين صفحات شده است.
آزمايش كنيد: يك صفحه از وبلاگهاي مشابه را روي سرويسدهندههاي مختلف به همراه يك صفحه از وبلاگهاي پرشينبلاگ همزمان باز كنيد تا تفاوت لود شدن صفحات را كاملاً حس كنيد.
حتي صفحه اول سايت پرشينبلاگ كه اين روزها با طراحي جديد و به اصطلاح نسخه جديد عرضه ميشود هم اين مشكل را دارد. بارها و بارها هم وعده بهبود يافتن اين وضعيت داده شد ولي تغييري تا امروز نديدم.
وبلاگهاي خوب بسياري روي سرويسدهندههاي ديگر هستند كه ميتوانند ارضايم كنند، لذا لزومي نميبينم پول و وقتم را صرف باز شدن وبلاگهاي تحت پرشينبلاگ كنم. بيشتر به همين خاطر هم بود كه نميخواستم به اين همايش بروم. ولي از سوي ديگر دلم نميآمد در نخستين همايشي كه خارج از تهران و بيخ گوشم، در لاهيجان، برگزار ميشود، نروم.
يكي از برنامههايي كه در اين همايش گنجانده بودند، رأيگيري براي تعيين مديران «انجمن هواداران پرشينبلاگ» بود كه در كنار آن ميخواستند «انجمن وبلاگنويسان گيلان» را هم تشكيل دهند و مديراني براي آن هم انتخاب كنند. ولي متاسفانه به دليل تبليغات ضعيف همايش، خيليها نيامده بودند، بسياري هم بدليل مشكلي كه با پرشينبلاگ و كلاً سرويسدهندههاي داخلي داشتند، نيامده بودند و اين شد كه به نظر من شركتكنندگان در همايش به هيچ وجه نميتوانستند نماينده بلاگرهاي گيلاني محسوب شوند.
بسيار سعي ميشد كه آگاهانه يا ناآگاهانه انجمن هواداران پرشينبلاگ و انجمن وبلاگنويسان گيلان با هم ادغام شوند. روي اين موضوع ساعتها بحث كرديم.
به نظر من به هيچ وجه اين امر نميتوانست درست باشد. اصلاً يكي از بزرگترين مشكلات وبلاگنويسان در ايران، مشكلات حقوقي سرويسدهندههاي داخلي هستند.
وبلاگ رسانهاي است مستقل و خصوصي. ولي هيچكدام از اين ويژگيها توسط سرويسدهندههاي داخلي همچون پرشينبلاگ و بلاگفا و... به رسميت شناخته نميشوند.
نماينده پرشينبلاگ با افتخار از اين سخن ميگفت كه دولت نميتواند همه وبلاگها را كنترل كند و ما به آنها در فيلتركردن وبلاگهايي كه خارج از چارچوب قوانين جمهوري اسلامي فعاليت ميكنند، كمك ميكنيم!! گرچه بعيد است، اما اگر فردا بگويند سرويسدهندههاي وبلاگ در ايران بايد تعطيل شوند، همه وبلاگنويسان تحت آنها بايد غزل خداحافظي را بخوانند.
شايد براي خيليها اين حرف مهم نباشد، اما براي من خيلي مهم است كه حداقل در فضاي سايبر، آزادي عمل و امنيت وجودي داشته باشم. و اگر منطقي فكر كنيم، نه غيرتي، هيچكدام از سرويسدهندههاي داخلي اين آزادي و امنيت را به ساكنينشان نميدهند. لذا از نظر من نخستين اولويت انجمن وبلاگنويسان گيلان بايستي مقابله با اين محدوديتهاي حقوقي و تلاش براي ايجاد امنيت و آزادي براي وبلاگنويسان گيلاني باشد. لذا ادغام آن با «انجمن هواداران پرشينبلاگ» ضربه بزرگي است به وبلاگنويسان گيلاني كه با ناكارآمد شدن «انجمن وبلاگنويسان گيلان» وارد ميشود.
به هر حال من و برخي از دوستاني كه در اين همايش شركت كرده بوديم، از جمله حديثه حسينيپور، علي و عرفان يوسفي، تمام تلاش خود را بكار بستيم و بالاخره موفق شديم، اين دو انجمن را كاملاً از هم تفكيك نمائيم.
براي شكلگيري كامل «انجمن وبلاگنويسان گيلان» قرار بر آن شد كه از هر سرويسدهندهاي بصورت موقت يك نماينده در هئيت موسس شركت كنند و اساسنامه و ساير كارها را آماده كنند، تا پس از تكميل شدن آنها طي يك فراخوان عمومي از وبلاگنويسان گيلاني، مجمع عمومي براي تصويب نهايي اساسنامه و همچنين انتخاب مديران انجمن برگزار شود.
در هئيتي كه تشكيل شد، من بعنوان نماينده بلاگر، دوست خوبمان علي يوسفي بعنوان نماينده بلاگفا، ايمان آريامنش بعنوان نماينده ميهنبلاگ و خانم برومند كه رئيس انجمن هواداران پرشينبلاگ هم هستند، بعنوان نماينده پرشينبلاگ انتخاب شديم.
شايد خيليها اين رأيگيري و اين همايش را به رسميت نشناسند. خودِ من هم از اين دسته افراد هستم. ولي اينجا ايران است، سرزمين بيدليل! همه كارها همينطوري شكل ميگيرند و جلو ميروند.
من در اين همايش، وظيفه خودم ميدانستم كه از حق خيل وسيعي از وبلاگنويسان شايستهاي كه غايب بودند، دفاع كنم. تمام سعي خودم را كردم كه تصميمگيري درباره انجمن وبلاگنويسان گيلان به جلسهاي مفصلتر انتقال يابد، ولي نشد. تنها كاري كه از دستم برميآمد، اين بود كه جزء هئيت موسس بشوم تا حداقل از اين طريق بتوانم نظرات خود و دوستان غائب را در شكلگيري انجمن اعمال نمايم و زمينه را براي تشكيل هرچه سريعتر مجمع عمومي و تاسيس انجمن وبلاگنويسان گيلان، آماده نماييم.
دوستان وبلاگنويس گيلاني! ما بارها و بارها غيبت كردن و گوشهنشيني و كنارهگيري را تجربه كردهايم. فكر نميكنم شايسته باشد بار ديگر گزيده شويم.
انجمني كه تشكيل ميشود به نام همه وبلاگنويسان گيلاني است، حتي شما. لذا نبايد بگذاريم آنرا از چنگمان درآورند. نبايد بگذاريم جاي ما، براي ما تصميم بگيرند.من بعنوان نماينده كوچك شما در اين انجمن (گرچه شايستگي لازم را ندارم، ولي اجباراً) پذيراي نصايح، نظرات و پيشنهادات همه وبلاگنويسان گيلاني، درباره نحوه قانونگذاري، و برگزاري مجمع عمومي هستم. روي كمكتان حساب باز كردهام... انجمن خود را دريابيد...
جمله ای بود از «ژان پل سارتر» فیلسوف نامدار فرانسوی قرن 20 که از بزرگان مکتب فلسفی «اگزیستانسیالیسم» هم به شمار می یاد. حتی اگه از شخصیت علمی گوینده این جمله چشم پوشی کنیم، با کمی دقت متوجه میشیم که جمله زیبا و عمیقیه. این رو هم اضافه کنم که احتمالاً در اینجا «مرد» مجاز از «انسان» است، همانطور که عباراتی همچون Man در انگلیسی فقط به جنسیت اشاره نداشته و بسیاری از اوقات منظور از آن نوع بشر است. اینو گفتم که خانوما خرده نگیرند!
با سلام . دوستان من با کار آقای رستگار موافقم و انشالله بتوانیم گیلکی را به دایرتالمعارف جهانی پیوند دهیم . البته لهجه یلاهیجانی و لهجه ی رشتی یا همان گیلکی با هم توفیر بسیار دارند تا بدانجا که کسی که به یک لهجه صحبت می کند ، به زحمت لحجه ی دیگر را متوجه می شود . من که هر دو را متوجه می شوم به علت زندگی در هر دو ناحیه ی لهجه ای می باشد .اما حین صحبت هر دو را با هم قاطی می کنم ! و ترجیح می دهم به زبان فارسی صحبت کنم . منظورم تفاوت لهجه ی مشخص و برجسته ی گیلکی رشتی و گیلکی لاهیجانی است . و من توصیه می کنم گیلکی رشتی را به دایرتالمعارف بیافزاییم . منتظر نظرات موافق و مخالف دوستان هستم . اگر به فرهنگ گیل و دیلم نظری بیافکنید متوجه خواهید شد که بسیار به گیلکی رشتی نزدیک است! حال ریش و قیچی دست خودتان. من مطلبی جدید با این لینک در وبلاگ خودم گذاشته ام . چون تخصصی است آن را ذکر نمی کنم . علاقه مندان به مديريت و ایزو می توانند یه سری بزنند و مطالعه بفرمایند. یا حق
پینوشت: من با توجه به صورتهای مختلف تلفظ گيلکی در شرق و غرب گيلان و غرب مازندران، فکر میکنم که GILƏKI خيلی درستتر و فراگيرتر اباشد و نظرم را به آقای رستگار نيز گفتم. حال همه چيز بستهگی به نظرات دوستان دارد.
اين جملات، ترجمه اولين تعريفي است كه من از بلاگ خواندم، كه در كنار آشنايي با «سردبير:خودم» در ترغيبم به بلاگنويسي بسيار موثر بود.
تاريخ دقيقش را بخاطر ندارم، اما اواخر سال 81 يا اوايل سال 82، نخستين وبلاگم را با نام «ققنوس» در پرشينبلاگ به ثبت رساندم. ماهها با آن سرگرم شدم و تجارب زيادي از بلاگنويسي بدست آوردم. ولي با اين حال، اين، آن چيزي نبود كه من ميخواستم! پس از حذف اين وبلاگ، در پي راه اندازي وبلاگ بهتري برآمدم و تحت تاثير «وبنوشت» ابطحي، «وبنوشته» را در پرشين بلاگ و بعدها در بلاگر راه انداختم.
اسم تكراري و ارسال دير به دير پستها مرا بر آن داشت كه وبنوشته را نيز حذف كنم و بر آن باشم كه وبلاگنويسي را حرفهايتر دنبال نمايم.
قبل از هر چيز به دنبال اسم منحصر به فردي گشتم. و بالاخره پس از هفتهها پويش به كمك موتورهاي جستجو، تركيب منحصربفرد «بلاگنوشت» را انتخاب كردم و در بلاگر به ثبت رساندم.
از اول دسامبر 2004 رسماً در «بلاگنوشت» شروع به ارسال پست كردم، و خوب يا بد، تا امروز در آن به نوشتن ادامه دادم. حالا، «بلاگنوشت» جزئي از من است، و پر بيراه نيست اگر آنرا دوستداشتنيترين جزء زندگيم بنامم. جزئي كه در آن من كاملاً خودم هستم، به دور از هر نقاب و پردهاي.
بلاگر را هرگز فراموش نخواهم كرد. با وجود كثرت كاربرانش از سرتاسر جهان، سرويس قابل قبولي ارائه ميدهد كه بسيار قابل تقدير است. حدود يكسال و هشت ماه، بلاگر ميزبان بلاگنوشتهايم بود و حالا به لطف آقاي محسن پويا كه دامنه BlogNevesht.com را در اختيارم قرار دادند و شركت طرح وب كه زحمت هاستينگ اين وبلاگ را بر عهده گرفتند، و نرمافزار وردپرس كه مديريت محتواي وبلاگ توسط آن انجام خواهد گرفت، به اينجا نقل مكان نمودم تا به اميد خدا از اين پس فراغبالتر و جديتر بتوانم به اين «خانه خود بودن» برسم.
و اما به وبلاگ بسيار علاقمندم و وبلاگنويسان را بسيار دوست ميدارم. گرچه شايد خودم وبلاگنويس خوبي نباشم. لذا تصميم گرفتم كه در سالروز تولد وبلاگ فارسي به خانه جديد نقل مكان كنم تا ضمن ابراز علاقه نسبت به اين پديده، ارادت خود را نسبت به وبلاگنويسان فارسيزبان به اثبات برسانم.
ضمن تبريك پنجمين سالروز تولّد وبلاگستان پارسي، از امروز «بلاگنوشت» رسماً اينجاست!
مشتها و سلاحهاي گرم، در نهايت قدري خون بر جاي ميگذارند. بمبها، خانهها و خيابانها را ويران ميكنند. زهرها را نيز ميتوان شناسايي كرد.
اما كلمه...
كلمه ميتواند بدون بر جاي گذاشتن هيچ سرنخي ويران كند. فرزندان را، والدينشان سالها شرطي ميكنند. مردان به شيوه خدانشناسانهاسي مورد نكوهش قرار ميگيرند. زنان به طرز حسابشدهاي با كلمات شوهرانشان قلع و قمع ميشوند. و كساني كه خود را مفسران كلام خدا ميدانند، مومنان را از دين دور نگاه ميدارند.
ببين كه آيا تو نيز از اين سلاح استفاده ميكني؟
ببين كه آيا كسي در برابر تو اين سلاح را در دست گرفته است؟
جلوي ادامه يافتن هر دو را بگير.
مكتوب - پائولوكوئيلو
در هر حال اگر اصل عدم قطعیت اینی باشه که امروز خوندم و صادق هم باشه، استدلال های قبلی من در زمینه جبر و اختیار غیر منطقی خواهد بود. شاید پس از تحقیقات بیشتر مجدداً در این باره مطلب نوشتم.
مشاهداتی از این قبیل باعث شده که من به آنچه که از دورترین روزهای زندگیم تا به امروز به عنوان آدم خوب و بد، کار خوب و بد بهم شناسونده شده، به صورت اساسی شک کنم. امروز برای من خیلی مهمه که باورهام پایه منطقی و عقلی داشته باشه نه اینکه بر مبنای منفعت شخصی یا سنت گرایی شکل بگیرند. البته این کار خیلی سختی خواهد بود چرا که غریزه ای قدرتمند به نام خودخواهی سد راه شده. من به هیچ وجه خودم رو انسانی کامل (حتی یه خورده کامل!) نمی دونم و مدعی هم نیستم که مصلح جامعه ام. هدفم از نوشتن این مطلب این هست که حداقل فقط به خودم یادآوری کرده باشم که «چشم ها را باید شست». البته یه هدف دیگه هم در کار بود، ارضای غریزه ی وبلاگ نویسی! (بین خودمون بمونه!!!)
حتی یه کلمه ش رو هم باور نکنین ها،
چون خودم لبه دنیا بودم.
قبل از هر صحبت دیگری لازم می دونم منظورم رو از «جبر» و «اختیار» بیان کنم. با یک مثال شروع می کنم؛ سیبی آزادانه از درخت رها می شود، می دانیم که با توجه به جاذبه ی زمین، این سیب قطعاً (یا با توجه به اصل عدم قطعیت، حداقل به احتمالی فوق العاده زیاد) به سمت پایین سقوط خواهد کرد. این نمونه ای از یک رفتار جبری است، رفتاری که هنگام رها شدن سیب و قبل از سقوط آن قابل پیش بینی بود. پس قابل پیش بینی بودن (یا به بیان دقیقتر، اگر رفتار آینده فقط تابعی از وضعیت حال باشه) مشخصه اصلی رفتارهای جبری است. پیش از پرداختن به موضوع رفتار اختیاری لازمه که در مورد اصل عدم قطعیت کمی بیشتر بگم. زمانی فیزیکدانان از جمله مارکی دو لاپلاس صاحب نام، معتقد بودند که آینده قابل پیش بینی است. این عده با کمک قوانین فیزیک موفق شدند آینده سیارات منظومه شمسی رو با دقت بالایی پیش بینی کنند، یعنی به عنوان مثال می تونستند محاسبه کنند که فلان سیاره در بهمان روز در چه مکانی از مدار خودش خواهد بود. طرفداران این عقیده می گفتند که اگر ما از وضعیت اولیه (یعنی مکان و سرعت اولیه) کلیه ذرات یک مجموعه ذرات و محیط اطرافش مطلع باشیم، با توجه به قوانین فیزیک قادر خواهیم بود که آینده آن مجموعه از ذرات رو در هر زمانی پیش بینی کنیم، حتی اگر این مجموعه ذرات، یک انسان باشد! این عقیده برای سالیان متمادی حاکم بود تا اینکه با پیدایش فیزیک جدید، رقیبی سرسخت در مقابل خود دید، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ. این اصل می گوید ما به هیچ وجه قادر نیستیم وضعیت کنونی یک ذره را با دقت دلخواه اندازه گیری کنیم و همیشه در این کار محدودیت وجود دارد.
حال این سوال پیش می یاد که آیا پذیرش اصل عدم قطعیت به معنای رد این نظر که آینده تابعی با تک پارامتری به نام زمان حال است، نیست؟ به عقیده من اصل عدم قطعیت تنها می گه که ما انسان ها قادر نیستیم آینده رو دقیقاً پیش بینی کنیم، نه اینکه آینده تابعی با تک پارامتر زمان حال نباشه. زیرا اصل عدم قطعیت مدعی است که وضعیت کنونی یک ذره قابل اندازه گیری نیست، نه اینکه ذره وضعیت اولیه نداشته باشه.
اما اختیار چیه؟ معتقدین به اختیار می گن که رفتارهای ارادی انسان جبری نیست یعنی نمیشه اون ها رو با تابعی با یک پارامتر به نام گذشته توجیهش کرد، بلکه رفتار انسان در هر لحظه مستقل از گذشته است. آیا این اعتقاد درسته؟! اگر انسان رو سیستمی از ذرات در نظر بگیریم و همه وجود او مادی باشه، علم فیزیک در پذیرفتن اختیار ما رو دچار شکی شدید می کنه. اما اگر برای انسان جنبه ای غیر مادی به نام «روح» متصور بشیم و برای انسان جنبه ای غیر مادی قائل بشویم، اون وقت وضع فرق می کنه، چون در فیزیک چیزی به نام روح تعریف نشده تا بشه تحلیلش کرد!
بنده شخصاً به مفهومی به نام روح اعتقاد دارم، اما در عین حال معتقدم به یگانگی روح و سیستم مادی انسان، نه دوگانگی این دو. به نظر من روح چیزی مختص به انسان نیست، همه موجودات صاحب روح اند، اما هر موجودی روح خاص خودش رو داره. اجازه بدید منظورم رو با یک مثال بهتر نشون بدم؛ فرض کنید نجاری از مقداری چوب یک صندلی ساخته. آیا با آنکه هر دو از یک جنس هستند، باز به صندلی میگیم چوب؟! نه؟ چرا؟ چون روح صندلی (یعنی نظامی به نام صندلی، طرحی به نام صندلی) در کالبد چوب دمیده شده و ما اون رو دیگه چوب نمی دونیم. وقتی که خدا در قرآن اعلام میکنه که من از روح خود در انسان دمیدم، اشاره داره به اینکه انسان توانایی داره به نام خلقت و ایجاد نظم که باعث شده به عنوان مثال این دستگاه کامپیوتر که در جلومون قرار داره رو بسازیم، دستگاهی بسازیم و با اون ماه رو فتح کنیم و ... . من معتقدم که این قابلیت منحصر به فرد، در سیستم مغز انسان خلق شده نه در چیز دیگری. جا داره به این هم اشاره کنم که در کتابی به نام «در جستجوی خدا» نوشته ی آیت الله مکارم شیرازی، خوندم که ایشون پذیرفته بودند که مغز وسیله و ابزار اختیاره اما منشاء اختیار رو از مغز ندانسته بودند.
به هر حال، فکر می کنم در این نوشتار نظرم رو درباره ی مسئله جبر و اختیار گفتم. البته اعتراف می کنم که به دلایلی، از گفته هام نتیجه گیری نکردم، این کار رو به شما واگذار می کنم تا بین بخش های مختلف بحثی که شد ارتباط برقرار کنید و نظر حقیر رو دریابید!
فکر کردم بهتره که اولین پستم رو در این وبلاگ اختصاص بدم به برشمردن مزیت های وبلاگ نویسی گروهی؛ البته آنچه که در ادامه عرض خواهد شد نظر شخصی من بوده و واضح و مبرهنه که شاید مورد توافق بعضی ها قرار نگیره.
احتمالاً قبول دارید که یکی از مهمترین فاکتورها برای ارزیابی میزان موفقیت یک وبلاگ، میزان جذب خواننده و به عبارت دیگه میزان محبوبیت وبلاگ است. فکر می کنم عواملی همچون سبک نگارشی، موضوع مطالب، زیبا بودن قالب وبلاگ، وجود یا عدم وجود اشتباهات نحوی و املائی و ... در میزان محبوبیت وبلاگ سهیم اند. مشکل وبلاگ هایی که تنها یک نگارنده دارند، در این زمینه اینه که اون ها فقط می تونند درصد کمی از سلایق رو تحت پوشش قرار بدند. برای مثال در حالی که یک نفر از مطلب سیاسی خوشش می یاد نفر دیگه اصلاً ممکنه از مباحث سیاسی متنفر باشه. یک نفر ممکنه از سبک نوشتاری رسمی بدش بیاد یا بالعکس. به هر حال سلیقه ها بسیار متفاوت اند. اینجاست که وبلاگ نویسی گروهی فاتحانه به میدان می یاد. می دونید که هر وبلاگ نویسی سبک خاص خودش رو داره و وقتی چند سبک مختلف گرد هم می یاند، با توجه به اینکه هر سبک نگارشی علاقمندان خاص خودش رو داره، لذا در این صورت میزان محبوبیت وبلاگ افزایش پیدا می کنه. خصوصاً اگه نویسندگان مجاز باشند در مورد موضوعات مختلف مانند موضوعات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، فلسفی، علمی و ... مطلب بنویسند. البته من هنوز نمی دونم «گیلانیان» چه خط مشیی رو دنبال خواهد کرد. ناگفته نمونه که خط قرمزی هم در تلاش برای جذب خواننده وجود داره و آن پایمال نکردن اهداف است.
تا به حال گفته شد که وبلاگ نویسی گروهی میتونه جامعه اینترنتی محکم تر و پیچیده تری رو نسبت به وبلاگ نویسی انفرادی ایجاد کنه. از دیگر طرف، این شیوه کار برای خود وبلاگ نویسان نیز منافعی در بر خواهد داشت. اولاً در این مدل وبلاگ نویسی، نویسنده از نزدیک با سبک های نوشتاری دیگه (از جانب همکارانش) آشنا شده و این خود می تونه همانند یک کلاس وبلاگ نویسی براش باشه. ثانیاً وبلاگ نویسی یک فعالیت فرهنگی، اجتماعی بوده و از این منظر وبلاگ نویس رو برای تقبل مسئولیت های اجتماعی بزرگتر آماده می کنه و ثالثاً اینکه با افزایش میزان مخاطبین که خود از نتایج و مزایای وبلاگ نویسی گروهی است، نویسنده فرصت بهتر و حائز اهمیت تری برای ارائه اندیشه ها و مطالب خود خواهد یافت.
مدعی نیستم که در سطوری که گذشت همه ی مزایای این شیوه از وبلاگ نویسی رو نام بردم، فقط سعی کردم تا جایی که ذهنم اجازه میده این موضوع رو باز کنم.
در پایان امیدوارم «گیلانیان» هر چه زودتر به طور رسمی آغاز به کار کرده و این طرح جالب، صورت اجرایی جدی تری به خود بگیره.
توي بعضي وبلاگها، ميبينيم كه يه لينكدوني از وبلاگهاي هم ولايتي نويسنده وجود داره. تو وبلاگهاي جنوبي اين بيشتر ديده ميشه. اهوازيها رو بيشتر ديدم كه از اين كارا ميكنن، يزديها هم همينطور. اينجور لينكدونيها به آدم يه جور اعتماد به نفس ميدن... نميدونم!... يه جور احساس خوب!...
ولي گيلانيها؟!... تا حالا چنين حلقههاي وبلاگياي بين گيلانيها نديدم. يه تشكّل نصف و نيمه دو سه سال قبل با اهداف خاصي در حال شكلگيري بود، ولي متاسفانه مثل خيلي از حركتهاي ديگه نيمه كاره رها شد...
حالا «گيلانيان» ظهور كرده. تازه و نو. آروم و شكننده! هدفش جمع كردن وبلاگنويسان گيلانيه. بدون توجه به هيچ چيز! فقط گيلاني بودنشون مهمه. هر گيلانياي با هر عقيده و مسلك و منشي ميتونه به اين حلقه بپيونده، بدون اينكه هيچ هدف سياسي خاصي پشتش باشه!
البته خط و مشياش هنوز درست و حسابي شكل نگرفته. ولي به نظر من اين زياد مهم نيست. همين دور هم جمع شدن گيلانيها خودش ميتونه بزرگترين خط و مشي باشه.
من كه از اين شروع خيلي ذوق كردم! هر كاري هم از دستم بر بياد انجام ميدم تا «گيلانيان» رشد كنه و به راهش ادامه بده. اميدوارم بقه گيلانيها هم همّت كنن و به دور از هرگونه باندبازي و كلاس گذاشتن و... به اين حركت كمك كنن تا به اميد خدا شكل بگيره و كامل بشه.من با همين يادداشت كارم رو در «گيلانيان» شروع كردهام و تا اونجا كه بتونم اين راه رو ادامه خواهم داد، ولي بدون شك اين حركت به اراده و عمل جمعي نياز داره...
گیلان خطه ای است که مردمانش قلمی سبز دارند و اهل نگارش اند. چه بسیارند گیلانیانی که تالیفات گوناگون ارائه کرده اند و یا در نشریات و مطبوعات در کارند.پس از ظهور اینترنت و توسعه یافتن مکتوبات آن لاین هم گیلانیان، باز از دنیا عقب نماندند و چه بسیار سایتها و وبلاگهایی که با قلم سبزنویسان گیلانی اداره میگردد.اکنون وبلاگ "گیلانیان" براه افتاده است که صاحب قلمان آن لاین گیلانی را دور هم گرد آورد تا علاوه بر آنکه ارتباط تنگاتنگ تری با هم داشته باشند، گلچینی از آثار خود را یکجا به جهانیان ارائه دهند.
همه گیلانیان صاحبان این وبلاگند که فعلاً بصورت آزمایشی در بلاگفا به ثبت رسیده است، و می توانند با فرستادن تنها یک ایمیل به جمع ما بپیوندند. ما به گرمی دست سبزشان را میفشاریم.
منتظر آثار سبز گیلانیان باشید