باز هم سلام
تو کلوب فلسفه بحثی راه افتاده بود در مورد موضوع بغرنج و پیچیده خدا. از جمله اشاره شده بود به اینکه چگونه می توان معتقد به آزادی و مختار بودن انسان بود و از طرف دیگر همه ی امور عالم را ناشی از خواست خدا دانست. من هم سعی کردم دیدگاه خودم رو در این زمینه مطرح کنم و این کار رو کردم. احساس کردم شاید خالی از لطف نباشه که اون رو در اینجا هم بنویسم و این کار رو خواهم کرد! چنانچه مایل باشید می تونید مطالب قبلی مطرح شده توسط سایر اعضای کلوب و نیز نقدهای احتمالی که بر مطلب من خواهند نوشت رو در لینک http://cloob.com/club.php?id=1777#&postone&266756 دنبال کنید. اما اصل مطلب:
من به سهراب حق ميدم که اين سوال و اين شک براش پيش اومده. بقيه ي دوستان هم اگه کمي با خودشون رو راست باشند مي بينند که تناقضاتي همچون مسئله ي اختيار براي خودشون هم وجود داره ولي شايد از اونجايي که به خودشون حتي جرات شک کردن تو اين مسئله رو نمي دن ازش کنار مي کشن.
من هم مثل خيلي هاي ديگه از سال ها پيش گرفتار اينجور سوالات شدم. سعي کردم تعريف جديدي از خدا پيدا کنم (يا ارائه بدم) که اين تناقضات شايع از بين برند. از کتاب هاي مختلف چيزهاي زيادي در مورد خدا خوندم، اما هيچ يک من رو قانع نکرد. تا اينکه روزي جرقه اي خورد و اين راه حل تو ذهنم آروم آروم شکل گرفت:
تصويري که ما از خدا تو ذهنمون هست تصويري انسان گونه هست. يعني خدا رو همچون انساني مي دونيم که بر عرش نشسته و فکر مي کنه و تصميم مي گيره که فلان چيز در اين جهان بزرگ چگونه کار کنه. روزي با خودش گفت من بايد جهان رو خلق کنم و اينکار رو کرد. همه ي موجودات رو آفريد از جمله انسان. حالا هم مراقب اعمالمون هست. کار بد کنيم ناراحت ميشه و کار خوب کنيم از ما راضي ميشه!
من نمي گم اينها غلط اند اما درست هم نيستند. روزي گاليله گفت که خدا کتاب مقدس را به زبان استعاره نوشته است. من اعتقاد دارم خدايي که به ما نشون دادند خودش نيست بلکه استعاره اي ست از او. همانگونه که مثلاً حافظ لذت ناشي از عرفان رو به صورت نمادين با لذت ناشي از شراب نشون داد. در واقع لذت ماوراي عقل رو با لذت مادون عقل نشون داد (البته من به چيزي به نام عرفان اعتقاد ندارم).
استعاره ي انسان گونه از خدا در روزگار قديم جوابگو بود. اما نه براي انسان امروز. انساني که امروزه با توسعه و پيشرفت علوم همچون فيزيک و زيست شناسي و رياضي و پيدايش نظريه هاي چالش بر انگيز محکمي چون نظريه تکامل، آن مجسمه ي زيباي قديمي از خدا در نظرش زشت جلوه مي کنه. اما چاره چيست؟ تصوير جديدي که از خدا لازم هست، چيست؟
فکر مي کنم چند سالي ميشه که جواب رو پيدا کردم! مطمئن نيستم ولي فکر مي کنم ماجرا از اونجايي شروع شد که روزي عبارت «انالله حق» از قرآن من رو به فکر فرو برد. خدا حقيقت است. آيا منظور اين بود که وجود خدا حقيقت داره يا اينکه مي خواست بگه خدا = حقيقت؟! رو اين موضوع خيلي فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم که اگر بپذيريم که خدا همان حقيقت است همه ي تناقض هاي موجود يکباره ناپديد مي شند! براي مثال: اگر اينگونه باشد، ما انسان ها که جزئي از حقيقت هستيم، نتيجتاً (با توجه به خدا = حقيقت) جزئي از خدا هم هستيم. پس هر عملي که از ما سر مي زند به خواست خدا سر مي زند!!! همانطور که مي بينيد پارادوکس جبر و اختيار محو شد. خدا يک علت نيست بلکه مجموعه همه ي علت هاست. «انالله حق»!
من هم مثل خيلي هاي ديگه از سال ها پيش گرفتار اينجور سوالات شدم. سعي کردم تعريف جديدي از خدا پيدا کنم (يا ارائه بدم) که اين تناقضات شايع از بين برند. از کتاب هاي مختلف چيزهاي زيادي در مورد خدا خوندم، اما هيچ يک من رو قانع نکرد. تا اينکه روزي جرقه اي خورد و اين راه حل تو ذهنم آروم آروم شکل گرفت:
تصويري که ما از خدا تو ذهنمون هست تصويري انسان گونه هست. يعني خدا رو همچون انساني مي دونيم که بر عرش نشسته و فکر مي کنه و تصميم مي گيره که فلان چيز در اين جهان بزرگ چگونه کار کنه. روزي با خودش گفت من بايد جهان رو خلق کنم و اينکار رو کرد. همه ي موجودات رو آفريد از جمله انسان. حالا هم مراقب اعمالمون هست. کار بد کنيم ناراحت ميشه و کار خوب کنيم از ما راضي ميشه!
من نمي گم اينها غلط اند اما درست هم نيستند. روزي گاليله گفت که خدا کتاب مقدس را به زبان استعاره نوشته است. من اعتقاد دارم خدايي که به ما نشون دادند خودش نيست بلکه استعاره اي ست از او. همانگونه که مثلاً حافظ لذت ناشي از عرفان رو به صورت نمادين با لذت ناشي از شراب نشون داد. در واقع لذت ماوراي عقل رو با لذت مادون عقل نشون داد (البته من به چيزي به نام عرفان اعتقاد ندارم).
استعاره ي انسان گونه از خدا در روزگار قديم جوابگو بود. اما نه براي انسان امروز. انساني که امروزه با توسعه و پيشرفت علوم همچون فيزيک و زيست شناسي و رياضي و پيدايش نظريه هاي چالش بر انگيز محکمي چون نظريه تکامل، آن مجسمه ي زيباي قديمي از خدا در نظرش زشت جلوه مي کنه. اما چاره چيست؟ تصوير جديدي که از خدا لازم هست، چيست؟
فکر مي کنم چند سالي ميشه که جواب رو پيدا کردم! مطمئن نيستم ولي فکر مي کنم ماجرا از اونجايي شروع شد که روزي عبارت «انالله حق» از قرآن من رو به فکر فرو برد. خدا حقيقت است. آيا منظور اين بود که وجود خدا حقيقت داره يا اينکه مي خواست بگه خدا = حقيقت؟! رو اين موضوع خيلي فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم که اگر بپذيريم که خدا همان حقيقت است همه ي تناقض هاي موجود يکباره ناپديد مي شند! براي مثال: اگر اينگونه باشد، ما انسان ها که جزئي از حقيقت هستيم، نتيجتاً (با توجه به خدا = حقيقت) جزئي از خدا هم هستيم. پس هر عملي که از ما سر مي زند به خواست خدا سر مي زند!!! همانطور که مي بينيد پارادوکس جبر و اختيار محو شد. خدا يک علت نيست بلکه مجموعه همه ي علت هاست. «انالله حق»!
1 comments:
انالحق!
Post a Comment