سایه ای در پس سایه


غروب روز پنجشنبه. ترافیک شهرداری. به مقصد خیابان بیستون. عجله، عجله ، عجله......
غروب روز پنجشنبه. اضطراب و نگرانی از نرسیدن.
نفس زنان پله های خانه فرهنگ را 2 تا یکی می پرم تا دیر نرسم.
داخل که می شوم هیچ چیز نمی بینم مگر برق فلاش دوربین. وسط جمعیتی که انگار هیچ کدامشان را نمی شناسم. مزدک پنجه ای با اشاره جایی را نشانم می دهد که بایستم و عکس بگیرم. من هم می روم کنار تریبون خانه می ایستم و دوربینم را با عجله آماده می کنم. دو سه تایی که عکس می گیرم و کمی که نفسم جا می آید تازه می شناسم. آریا پاد. هوشنگ عباسی. ناصر مسعودی. اباذر غلامی. رضازاده. بچه های خانه فرهنگ. و روبروی او هم انگار علیرضا پنجه ای نشسته.
***
بچه ها کنارش می نشینند و عکس یادگاری می گیرند. کاری که چندان دوستش ندارم.
یکی دو دقیقه بعد به تقلا می افتم. لابد 10-20 دقیقه با من حرف می زند. حتما می زند! از آقای عباسی می خواهم. با همان لبخند همیشگی غلامی را نشان می دهد : « باید با ایشون صحبت کنی.» به طرف آقای غلامی می روم. زیته را می شناسد و به قولی هوایمان را دارد. اینکه این همه خبرنگار آنجا هستند و من از یک نشریه غیر حرفه ای دانشجویی جلو می افتم هم جای تعجب دارد. اما به امتحانش می ارزد. از مصاحبه بدش می آید. می گویم برگ برنده! من که مصاحبه بلد نیستم. یک گپ خودمانی است. مصاحبه مال نشریه های بزرگ تر و خبرنگارهای با تجربه تر. من از یک گفتگوی خودمانی حرف می زنم. آقای غلامی با اشاره من را نشان می دهد و به سایه می گوید: این خانم می خواهد 20 دقیقه با شما صحبت کند! برای یک نشریه دانشجویی.... سایه یا قیافه ای متعجب نگاه می کند و می گوید عجب دل خوشی داری!!!!!
دهانم باز می ماند و می آیم بگویم : چرا نداشته باشم؟ اما به جایش می گویم : همین رو می نویسم! یکی از پشت سرم با شدت می گوید: باید هم بنویسی!
بلند می شود که برود. نگاهش به من که می رسد می گویم چند دقیقه وقتتان را به ما جوانها ندادید. می خواستم درباره اینجا حرف بزنیم. درباره جوانهای گیلانی. درباه زندگی اینجا! می گوید من اینجا را نمی شناسم. جوانهای گیلانی را نمی شناسم. این شهر را نمی شناسم.
این سایه چقدر با آن یکی فرق داشت. با آن که زمزمه می کرد:

ارغوانم آنجاست.
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد.

***
نیم ساعتی گذشته است. حالا همه در خانه فرهنگ دور هم نشسته ایم و حرف می زنیم. علیرضا پنجه ای سعی می کند قانعم کند که نباید بهش پیشنهاد مصاحبه می دادم چون قرار بود برود کنسرت.فکر می کنم عجب دل خوشی دارم! نه این "دل خوش" ربطی به کنسرت نداشت. بی اعتماد بود. گسسته بود. انگار با ما لج کرده باشد، یا اینکه ما را بی هیچ شناختی ، چشم بسته رد کند. این بی اعتمادی تقصیر کیست؟ ما که هنرمندمان را تا این حد از خودمان دور کرده ایم ؟( وهمیشه با ادیبان و اهالی فرهنگ همین معامله را داشتیم ، آنها را بیزار کرده ایم و رانده ایم)
یا او که وقتی جفا دید (که حتماً جفاها دیده و دیده اند) همه را با یک چوب راند و کنار گذاشت؟
این چاله عمیق انگار پر نمی شود. تا فردا ظهر از طریق آشنایان دور و نزدیک پیگیری می کنیم. حالا سؤالهای دیگری هم از سایه دارم. اما به مصاحبه راضی نمی شود. می رود و این چاله همچنان باقی می ماند.عمیق و ژرف. یک طرفش آدم های بزرگ (و از قضا گیلانی)، فهیم، درد کشیده، بریده و ...... و طرف دیگرش ما! ما همین گیلانی جماعت. همین ساده هایی که هنوز از گیلان کوچ نکرده ایم تا پیشرفت کنیم.

من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز ......

12 comments:

مرد پیر

درود
سپاس
ای کاش خانم ثابت بیشتر در این باب می نوشتید
ای کاش ..

Anonymous

با سلام
مطلب ناراحت كننده اي بود
من از علاقه مندان "سايه" هستم و مدتي پيش باخبر شدم كه به رشت زادگاه خودشون تشريف آروده اند؛ بسيار مشتاقم كه ايشون رو ببينم، اگه امكانش هست لطفا بهم بگيد
با تشكر
(shahab156@yahoo.com)

آرزو

اي ديده تو را به روي او خواهم داد
از گريه شوقت آبرو خواهم داد

مي خند چو آينه كه در حجله ي بخت
دست تو به دست آرزو خواهم داد

(ه.ا.سايه)

Anonymous

ای کاش پیش از آمدن سایه اطلاع داده می شد.

دیالکتیک منفی

ابتهاج بنا به عادت شخصی مصاحبه کردن رو دوست نداره و اینو از زمان مدیریتیش تو رادیو نشون داده همانطور که مثالن مصطفی ملکیان از عکس انداختن خوشش نمی یاد به هر حال اینا خصوصیات شخصی آدمهان و نمی دونم آیا میشه از این خصوصیات برای گواهی اوردن برای گزاره ی شکاف هنرمند و خودمان استفاده کنیم یا اینکه بایددنبال قرینه های دیگری برای تحلیلا مون باشیم .

سارا

سیامک جان:من در حاشیه این جلسه یادداشتی نوشتم. اطلاعات بیشتر رو در ویژه نامه فرهنگ و هنر گیله وا بخوانید. همینطور وبلاگ خانه فرهنگ.

آقای گمشده.....: بنده تحلیل ارائه ندادم. توصیفی ارائه دادم بر مبنای نگاه خودم و در "حاشیه" جلسه ای که قسمتهای زیادی از صحبتهای اون فعلااجازه طرح نداره (چون قراره در جای دیگه از اونها استفاده بشه) فکر می کنم ریتم مطلب خودش این موضوع رو نشون بده. معهذاًاصراری ندارم نظرم پذیرفته بشه. تنها "حس" خودم رو گفتم!نیازی به اثبات اون نمی بینم. (هر چند در اون جلسه این موضوع عیان بود).


کوهزاد عزیز:خود من هم دیر خبردار شدم و مقداری از اون رو حضور نداشتم.

مرد پیر

درود اقای فرانکفورت
والله سواد ما نکشید
منظور شما چه بود
ولی بنده در این مابین
و گزارش خلا و فاصله ای ندیدم ؟؟
حال کسی بخواهد ان را پر کند
!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولیکن جایی قدر دانی و سپاس دارند از نویسنده مقاله که زحمت نگارش و سفر به محل گزارش را کشیده اند ؟؟؟

Anonymous

????????????????? safar??? zahmat? gozaresh???

دیالکتیک منفی

آقای عبدی گرامی
خانم ثابت خودشان به مسئله پر کردن شکاف اشاره نموده اند (خط 10 از آخر
بهر حال سعی می کنم اگر بیانم ضعیف بود در نوشته ای به صورت مفصل تر به آن بپردازم.
2.گلایه ای دارم از دوستی که به صورت ناشناس کامنت گذاشته اند
درست است که برای کامنت گذاشتن درج نام اجباری نمی باشد ولی اخلاق حکم می کند که حضرتعالی اندکی شجاعت به خرج داده و با اسم کامنت ان هم به این صورت مبهم بگذارید.
3.در پایان باید بگویم درست است که بنده به آن نوشته ی خانم ثابت نقد جدی دارم ولی بااین عمل بنده نمی خواهم نافی کوشش و تلاش ایشان باشم.
با تشکر

مرد پیر

جناب فرانکفورت
هدف فقط اجر گذاشتن به زحمت دوستان فعال است ولا غیر

سارا

آقای گمشده در .... و سیامک گرامی:
ممنون از توجهتون به این متن ساده.
دفاعم از یاد
داشتم به همین محدود می شود که یادداشت رو به اقای جکتاجی (یکی از معدود افرادی که در زمینه گیلان شناسی قبولش دارم) نشون دادم و درباره اش مدتی طولانی صحبت کردیم. اصراری ندارم به کسی بقبولونم که سایه از مردمش بیگانه است یا بینشون شکافی افتاده.
حاضرم در باره پارگراف اخر صحبت و بحث کنم چون بهش اعتقاد دارم. اما اصلاً علاقه ای ندارم دیگه نامی از سایه یا هر فرد دیگری برده بشه. چون نام افراد مسیر و هدف بحث رو عوض می کنه . همونطوری که ظاهراً همین الانم کرده!!!
ضمناً سابق بر این هم گفته بودم به عنوان یک عضو علاقه ندارم ببینم گیلانیان به مکانی برای صحبت از غلط و درست عقاید افراد تبدیل شده. بنابراین در این کار مشارکتی هم نمی کنم.اما امادگی گفتگو درباره چاله و شکاف موجود رو دارم بدون ذکر نامی از سایه یا هر فرد دیگر.!اگه موافق باشید در این مورد به جزئی صحبت می کنیم. اگه منظورم مفهوم نیست بیشتر توضیح بدم.



در پایان: دوستان می تونند مطمئن باشند که زحمتی کشیده نشده! گزارشی تهیه نشده و سفری هم انجام نشده! با بینهایت علامت تعجب
اگه با حضور من مشکلی هست بهتره برای یک دست شدن جمع!!!! کم کم از اینجا "هم" برم. دلیلی برای حاشیه های مشمئز کننده نیست.

مرد پیر

درود
خانم ثابت
بنده
گفتار هایی جناب فرانکفورت را ناشی از سو تفاهم می بینم
و قصد و غرضی در پی ان مشاهده نمی کنم
لذا خواهش دارم که موضوع را همین جا ختم به خیر کنید
ضمن اینکه بودن شحص شما حانم ثابت
در وبلاگ گیلانیان را به عنوان مدیریت وبلاگ بسیار سودمند و پر ارزش می پندارم و باغث افتخار
وبلاگ ..
با مهر
سیامک

سارا

ممنون من هم منظورم ایشان نبود. ممنون نیاز به افتخار نیست. همین که بزارن نفس بکشم کافیه.سعی می کنم مدتی بیشتر عکس بزارم. همین