آبی آسمانا
دُوانه
می پنجره پوشت
دریا
دریا
سو ، سو
وارانه
می دورشر
انعکاس صدای تو / آبی آسمان را / پشت پنجره ام / می دواند / دریا ، دریا روشنایی را / در اطرافم / می باراند.
مسعود پور هادی
به مناسبت هفتاد و چهارمین سالروز تولد استاد پوررضا
اميدوارم اين وبلاگ سرآغازي براي تشكيل انجمن پرقدرت وبلاگ نويسان گيلاني باشد.
آقای منصور ، زبانی که آن را به سخره گرفته اید زبان پدر و مادر من است. مادر من با لهجه ای شبیه همان کاراکتر طنز شما صحبت می کند. مادر بزرگم نیز. بسیاری از دوستانم نیز. بسیاری از بزرگان گیلک نیز.
آقای منصور ، زبانی که آن را به سخره گرفته اید ، زبان لالایی ها و حماسه های سرزمین مااست. زبان مویه های ماست. زبانی است که من و دوستان و همکارانم برای حفظش و آموختنش مشتاقانه تلاش می کنیم. و از فکر و وقت و درس و کار و گاهاً اعصابمان مایه می گذاریم . به طور خلاصه به آن عشق می ورزیم. به آن احترام می گذاریم.
احساس نمی کنید علایق یک عده ، هویت یک عده ، اهداف یک عده و خصوصیات یک عده بازیچه ء مناسبی برای بازیهای اینترنتی نیست؟
متأسفم که زبان ترانه های محبوبم ، و زبان مردم کوچه و خیابانی که اهل آنم ابزاری است در دعواهای بی ارزش (تکرار می کنم بی ارزش) اینترنتی و رو کم کنی های مشمئز کننده. متآسفم که توهین به افراد و زبان تمسخر و تحقیر اینقدر شایع شده . وقتی به فردی توهین می کنیم و حقوق فردی اش را نقض می کنیم راهمان به سوی توهین به جمع هموارتر می شود. آن وقت راحت تر به جمع توهین می کنیم وحقوقش را ندیده می گیریم. نه مگر جمع تشکیل شده از همان افراد است؟ ( قصد دفاع از کوروش ضیابری را ندارم ، چرا که رفتارش مورد پسندم نیست و اگربر فرض محال هم باشد وظیفهء وکالتش بر عهده ء من نیست!!! همینطور دادستان هم نیستم و اصولاً قاضی و دادستان به درد بخوری نمی باشم!پس کوروش و مسائلش را کنار می گذارم)
اما افتخارات گیلان.... آقای منصور افتخارات و نوابغ گیلان قابل طرح نیست. که به مبارزات و خون ها می رسد. به کسانی که گاه حتی تکرار نامشان ممنوع است. احساس نمی کنید در این غوغای طنزهای کوچک اینترنتی بازیچه کردن این یک قلم دیگر به دور از انصاف است؟ آیا حق نداریم دلگیر شویم؟ حق نداریم اندکی بدبین شویم؟
و اما شما را متهم نمی کنم. چون گره این مشکل را می بینم. اقوام ایرانی نیاز به قوانینی دارند که از هویت و حقوقشان دفاع کند و فرهنگشان را حمایت کند. قوانینی که در عرصه ء بین المللی مطرح و پذیرفته شده است.
اما در کشور ما این قوانین یا اساساً موجود نیستند . و یا زیر خروار ها خاک ِ تعمد مدفون شده اند.
تا وقتی ارزش و جایگاه فرهنگ ها و اقوام تعریف نشده و مورد حمایت قرارنگرفته چنین پیامد هایی کاملاً طبیعی است. چه به صورت اشتباه ناآگاهانه ء مانا و فوران اعتراض های سرکوب شده ء هم وطنان ترک ،
و چه به صورت کاراکتر های گیلک زبان که اندکی از جدیت سریالهای وزین صدا و سیما می کاهند. تا حامی مطمئنی نداریم وضع همین است که می بینیم. و چه چیز جز قانون در یک جامعه حامی فرد و جامعه است؟
طرف ما شما نیستید.هر چند از توهینتان شاکی هستیم اما نمی توانیم کسی را مجبور کنیم به ما احترام بگذارد .(خصوصاً ما که خود نیز به خود احترامی نمی گذاریم) شما هم مثل دیگران . مگر کم شده که چون منی به جوک ترکی و لری بخندد و یا آنرا تکرار کند؟ پس در برابر طنز توهین آمیز شما هم تلخ می خندیم! و بر خود نیز هم می خندیم.
اين متن نامهای است که به نويسنده وبلاگ شرح و در رابطه با تمسخر زبان گيلکی در يک فايل صوتی نوشتهام:
سلام آقای منصور؛
يادداشتتان با عنوان «جان کورش کبير، از ما بکش بيرون» را به دقت مطالعه کردم. و آن فايل صوتی «راديو نوابغ گيلان» را هم شنيدهام. اجازه بدهيد نظرم را به شما بگويم و اگر نظر چون منی برایتان اهميت دارد، بخوانيدش:
يادداشت شما، طنزی بسيار قوی داشته که نشان دهنده قدرت طنزنويسی شماست. و البته موضوع يادداشت شما، يعنی همولايتی بنده: آقای ضيابری، همان موضوعی که مدتی است در وبلاگشهر داغ شده و روی بورس است، حرف دل خيلیها حتا بسياری از همولايتیهای ايشان است.
رفتاری که اين آقای محترم با خيلی از وبلاگنويسان نموده (از جمله بنده) و تصويری که ايشان از دو امکان «سيستم کامنت» و «لينک» در ذهن خويش دارد و دوره افتادن ايشان در فضای وبلاگشهر و هياهو برای هيچشان، موجب به وجود آمدن وضعيتی به غايت مضحک و در عين حال وحشتناک شده است که در نوع خود، جزو شاهکارهای طنز «گروتسک» به حساب میآيد که خود میتواند سندی ديگر در ميان اسناد افتخارات آقای ضيابری باشد!!!
کاری با دانش بالا و هوش سرشار و موفقيتهای بیشمار جناب ضيابری ندارم. و حتا بارها از ايشان بابت آن يک صفحه ادبيات گيلکی که زمانی در «هاتف» به راه انداخته بودند تشکر کردهام. اما، با سطر به سطر ياداشت شما نيز موافقم.
اما...
روی ديگر سکه، آن فايل صوتي است و آن تمسخر زبان گيلکی و تحقير آقای ضيابری نه به عنوان يک فرد، که به عنوان يک «گيلانی».
آقای منصور؛
شما متهميد:
به توهين واضح و روشن به همه گيلکان ساکن گيلان، غرب مازندران و ديگر نقاط ايران و جهان.
شما متهميد به تمسخر گيلانیها و گيلکان.
شما متهميد به تمسخر زبان بيش از سه ميليون نفر انسان «ايرانی».
بنده، به عنوان نگارنده وبلاگ ورگ، که مدعی پرداختن به فرهنگ و ادبيات گيلک را دارد، شما را به موارد بالا متهم نموده و از شما میخواهم که به همان زيبايی که مطلب باارزش «کورش جان...» را نوشتيد، در وبلاگتان از توهين به گيلکان در فايل صوتی «راديو نوابغ گيلان» به صورت رسمی پوزش بخواهيد. تا هم ما و هم خوانندهگانتان مطمئن شوند که در پشت نقاب يک وبلاگنويس، چهرهای نشسته که به نوشتههای خويش معتقد و مومن است و چون به خلوت میرسد، آن کار ديگر نمیکند!
مطمئن باشيد ما گيلکان، عادت نداريم که کسی را به خاطر توهين به خودمان گردن بزنيم و بانک آتش بزنيم و رودرروی برادر همميهنمان بايستيم و به خاطر دستمالی، قيصريهای را به آتش کشيم و کلّی را به اشتباه فردی طرد کنيم. گيلک، خيلی بيش از اين حرفها مدرن شده و دارای روحيه تساهل و تسامح است که ديگرانی با تفکر و تصور کويرنشينی خويش از «غيرت»، او را «بیغيرت» بنامند.
اما همينجا از شما میخواهم که از تک تک گيلکان پوزش بخواهيد و در غير اين صورت، از همه مخاطبان ورگ، از همه وبلاگنويسان گيلک و اعضای وبلاگ گيلانيان و همه کاربران گيلک اينترنت خواهم خواست که تا پوزش رسمی شما، سکوت نکنند.
با تشکر به خاطر مطلب اولتان و با دلگيری به خاطر توهين دومتان.
ياعلی
امين حسنپور
لاهيجان/ مهر ماه 1385
در اينباره بخوانيد:
به آقای منصور
نقد يا توهين
پینوشت:
با اين توضيح نويسنده وبلاگ شرح، فکر میکنم اين قضيه ديگر تمامشده محسوب میشود.
من هم مثل خيلي هاي ديگه از سال ها پيش گرفتار اينجور سوالات شدم. سعي کردم تعريف جديدي از خدا پيدا کنم (يا ارائه بدم) که اين تناقضات شايع از بين برند. از کتاب هاي مختلف چيزهاي زيادي در مورد خدا خوندم، اما هيچ يک من رو قانع نکرد. تا اينکه روزي جرقه اي خورد و اين راه حل تو ذهنم آروم آروم شکل گرفت:
تصويري که ما از خدا تو ذهنمون هست تصويري انسان گونه هست. يعني خدا رو همچون انساني مي دونيم که بر عرش نشسته و فکر مي کنه و تصميم مي گيره که فلان چيز در اين جهان بزرگ چگونه کار کنه. روزي با خودش گفت من بايد جهان رو خلق کنم و اينکار رو کرد. همه ي موجودات رو آفريد از جمله انسان. حالا هم مراقب اعمالمون هست. کار بد کنيم ناراحت ميشه و کار خوب کنيم از ما راضي ميشه!
من نمي گم اينها غلط اند اما درست هم نيستند. روزي گاليله گفت که خدا کتاب مقدس را به زبان استعاره نوشته است. من اعتقاد دارم خدايي که به ما نشون دادند خودش نيست بلکه استعاره اي ست از او. همانگونه که مثلاً حافظ لذت ناشي از عرفان رو به صورت نمادين با لذت ناشي از شراب نشون داد. در واقع لذت ماوراي عقل رو با لذت مادون عقل نشون داد (البته من به چيزي به نام عرفان اعتقاد ندارم).
استعاره ي انسان گونه از خدا در روزگار قديم جوابگو بود. اما نه براي انسان امروز. انساني که امروزه با توسعه و پيشرفت علوم همچون فيزيک و زيست شناسي و رياضي و پيدايش نظريه هاي چالش بر انگيز محکمي چون نظريه تکامل، آن مجسمه ي زيباي قديمي از خدا در نظرش زشت جلوه مي کنه. اما چاره چيست؟ تصوير جديدي که از خدا لازم هست، چيست؟
فکر مي کنم چند سالي ميشه که جواب رو پيدا کردم! مطمئن نيستم ولي فکر مي کنم ماجرا از اونجايي شروع شد که روزي عبارت «انالله حق» از قرآن من رو به فکر فرو برد. خدا حقيقت است. آيا منظور اين بود که وجود خدا حقيقت داره يا اينکه مي خواست بگه خدا = حقيقت؟! رو اين موضوع خيلي فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم که اگر بپذيريم که خدا همان حقيقت است همه ي تناقض هاي موجود يکباره ناپديد مي شند! براي مثال: اگر اينگونه باشد، ما انسان ها که جزئي از حقيقت هستيم، نتيجتاً (با توجه به خدا = حقيقت) جزئي از خدا هم هستيم. پس هر عملي که از ما سر مي زند به خواست خدا سر مي زند!!! همانطور که مي بينيد پارادوکس جبر و اختيار محو شد. خدا يک علت نيست بلکه مجموعه همه ي علت هاست. «انالله حق»!
آغاز را ، با خود گفتم
عکسی از سربالایی های سیاهکل بگذارم.
یا سکوت مردانه ء دیلمان
یا طنازی سوسن چلچراغ
یا زنگوله ء گوسفندی در ییلاق ماسال
آغاز را با خودم گفتم
بوی آشغالهای سراوان را بگذارم
یا قطعه ای که سنگ قبر ندارد، در تازه آباد رشت
یا رودخانه ای چرکین
یا کودکی تنها
یا هرچیز که نیشی داشته باشد و تلنگری
آخرش خانه ای شد . مانند نقاشی های دوران کودکی.( که همیشه اول خانه می کشیدیم)
خانه ای که امن باشد
و مرطوب
و سخت
و شاید کمی زخمی
خانه ای که جای گیلانی هاست. مثل اینجا.
پس شروع عکس های من گالی پوشی خانه ای باشد از رودبنه.
مکان: موزه ء مساکن روستایی
موضوع : اولین جلسه هواداران پرشین بلاگ در استان گیلان با هدف جمع بلاگرهای گیلانی
مكان : خانه جوان لاهيجان
زمان : 20/6/1385 ساعت شروع : 15:30
ديروز در خانه ي جوان لاهيجان بودم . با عرفان از رشت حضور داشتيم . ظاهرا تنها نمايندگان رشت...!
در نشستي كه با حمايت مادي و معنوي پرشين بلاگ برگزار شده بود . و متاسفانه هنوز ساير سرويسهاي وبلاگي چنين كاري نكرده اند .
دو روزي ميشد كه ازآن اطلاع داشتم ( آن هم به طور كاملا اتفاقي در وبلاگ ايمان )
آقاي ايمان آرگومنش و خانم ساقي برومند مسئوليت هماهنگي اين جلسه را برعهده داشتند و زحمات زيادي براي برپايي آن كشيدند( كه البته جاي تقدير و تشكر دارد.بدين خاطر كه كاري براي اولين بار در استان گيلان برگزار مي شد.)
ادامه ی مطلب و نا م اعضا و تصاویر جمعی از حضار را از اینجا می توانید ببینید.
همايش توسط پرشينبلاگ و با عنوان افتتاح «انجمن هواداران پرشينبلاگ گيلان» برگزار شد. اما آنچه باعث شد من در اين همايش باشم، توضيحي بود كه در كنارش دادند: «نام پرشينبلاگ بهانهاي است براي اينكه بتوانيم دور هم باشيم.»
راستش را بخواهيد مدّتي است كه ناخودآگاه وبلاگهاي پرشينبلاگ را تحريم كردهام و به آنها سر نميزنم. باور كنيد بيخود به آن گير ندادهام، نه با مديران پرشينبلاگ پدركشتگي دارم و نه از سرويسهاي ديگر پول گرفتهام! حتّي براي پرشينبلاگ احترام خاصّي هم قائلم، چون وبلاگنويسي را با اين سرويسدهنده شروع كردم. اما امروز پرشينبلاگ از نظر من «قبرستان وبلاگها»ست. دليل اصلياش هم طراحي ضعيف و غيراستاندارد صفحاتش است كه موجب كند شدن بيش از اندازه اين صفحات شده است.
آزمايش كنيد: يك صفحه از وبلاگهاي مشابه را روي سرويسدهندههاي مختلف به همراه يك صفحه از وبلاگهاي پرشينبلاگ همزمان باز كنيد تا تفاوت لود شدن صفحات را كاملاً حس كنيد.
حتي صفحه اول سايت پرشينبلاگ كه اين روزها با طراحي جديد و به اصطلاح نسخه جديد عرضه ميشود هم اين مشكل را دارد. بارها و بارها هم وعده بهبود يافتن اين وضعيت داده شد ولي تغييري تا امروز نديدم.
وبلاگهاي خوب بسياري روي سرويسدهندههاي ديگر هستند كه ميتوانند ارضايم كنند، لذا لزومي نميبينم پول و وقتم را صرف باز شدن وبلاگهاي تحت پرشينبلاگ كنم. بيشتر به همين خاطر هم بود كه نميخواستم به اين همايش بروم. ولي از سوي ديگر دلم نميآمد در نخستين همايشي كه خارج از تهران و بيخ گوشم، در لاهيجان، برگزار ميشود، نروم.
يكي از برنامههايي كه در اين همايش گنجانده بودند، رأيگيري براي تعيين مديران «انجمن هواداران پرشينبلاگ» بود كه در كنار آن ميخواستند «انجمن وبلاگنويسان گيلان» را هم تشكيل دهند و مديراني براي آن هم انتخاب كنند. ولي متاسفانه به دليل تبليغات ضعيف همايش، خيليها نيامده بودند، بسياري هم بدليل مشكلي كه با پرشينبلاگ و كلاً سرويسدهندههاي داخلي داشتند، نيامده بودند و اين شد كه به نظر من شركتكنندگان در همايش به هيچ وجه نميتوانستند نماينده بلاگرهاي گيلاني محسوب شوند.
بسيار سعي ميشد كه آگاهانه يا ناآگاهانه انجمن هواداران پرشينبلاگ و انجمن وبلاگنويسان گيلان با هم ادغام شوند. روي اين موضوع ساعتها بحث كرديم.
به نظر من به هيچ وجه اين امر نميتوانست درست باشد. اصلاً يكي از بزرگترين مشكلات وبلاگنويسان در ايران، مشكلات حقوقي سرويسدهندههاي داخلي هستند.
وبلاگ رسانهاي است مستقل و خصوصي. ولي هيچكدام از اين ويژگيها توسط سرويسدهندههاي داخلي همچون پرشينبلاگ و بلاگفا و... به رسميت شناخته نميشوند.
نماينده پرشينبلاگ با افتخار از اين سخن ميگفت كه دولت نميتواند همه وبلاگها را كنترل كند و ما به آنها در فيلتركردن وبلاگهايي كه خارج از چارچوب قوانين جمهوري اسلامي فعاليت ميكنند، كمك ميكنيم!! گرچه بعيد است، اما اگر فردا بگويند سرويسدهندههاي وبلاگ در ايران بايد تعطيل شوند، همه وبلاگنويسان تحت آنها بايد غزل خداحافظي را بخوانند.
شايد براي خيليها اين حرف مهم نباشد، اما براي من خيلي مهم است كه حداقل در فضاي سايبر، آزادي عمل و امنيت وجودي داشته باشم. و اگر منطقي فكر كنيم، نه غيرتي، هيچكدام از سرويسدهندههاي داخلي اين آزادي و امنيت را به ساكنينشان نميدهند. لذا از نظر من نخستين اولويت انجمن وبلاگنويسان گيلان بايستي مقابله با اين محدوديتهاي حقوقي و تلاش براي ايجاد امنيت و آزادي براي وبلاگنويسان گيلاني باشد. لذا ادغام آن با «انجمن هواداران پرشينبلاگ» ضربه بزرگي است به وبلاگنويسان گيلاني كه با ناكارآمد شدن «انجمن وبلاگنويسان گيلان» وارد ميشود.
به هر حال من و برخي از دوستاني كه در اين همايش شركت كرده بوديم، از جمله حديثه حسينيپور، علي و عرفان يوسفي، تمام تلاش خود را بكار بستيم و بالاخره موفق شديم، اين دو انجمن را كاملاً از هم تفكيك نمائيم.
براي شكلگيري كامل «انجمن وبلاگنويسان گيلان» قرار بر آن شد كه از هر سرويسدهندهاي بصورت موقت يك نماينده در هئيت موسس شركت كنند و اساسنامه و ساير كارها را آماده كنند، تا پس از تكميل شدن آنها طي يك فراخوان عمومي از وبلاگنويسان گيلاني، مجمع عمومي براي تصويب نهايي اساسنامه و همچنين انتخاب مديران انجمن برگزار شود.
در هئيتي كه تشكيل شد، من بعنوان نماينده بلاگر، دوست خوبمان علي يوسفي بعنوان نماينده بلاگفا، ايمان آريامنش بعنوان نماينده ميهنبلاگ و خانم برومند كه رئيس انجمن هواداران پرشينبلاگ هم هستند، بعنوان نماينده پرشينبلاگ انتخاب شديم.
شايد خيليها اين رأيگيري و اين همايش را به رسميت نشناسند. خودِ من هم از اين دسته افراد هستم. ولي اينجا ايران است، سرزمين بيدليل! همه كارها همينطوري شكل ميگيرند و جلو ميروند.
من در اين همايش، وظيفه خودم ميدانستم كه از حق خيل وسيعي از وبلاگنويسان شايستهاي كه غايب بودند، دفاع كنم. تمام سعي خودم را كردم كه تصميمگيري درباره انجمن وبلاگنويسان گيلان به جلسهاي مفصلتر انتقال يابد، ولي نشد. تنها كاري كه از دستم برميآمد، اين بود كه جزء هئيت موسس بشوم تا حداقل از اين طريق بتوانم نظرات خود و دوستان غائب را در شكلگيري انجمن اعمال نمايم و زمينه را براي تشكيل هرچه سريعتر مجمع عمومي و تاسيس انجمن وبلاگنويسان گيلان، آماده نماييم.
دوستان وبلاگنويس گيلاني! ما بارها و بارها غيبت كردن و گوشهنشيني و كنارهگيري را تجربه كردهايم. فكر نميكنم شايسته باشد بار ديگر گزيده شويم.
انجمني كه تشكيل ميشود به نام همه وبلاگنويسان گيلاني است، حتي شما. لذا نبايد بگذاريم آنرا از چنگمان درآورند. نبايد بگذاريم جاي ما، براي ما تصميم بگيرند.من بعنوان نماينده كوچك شما در اين انجمن (گرچه شايستگي لازم را ندارم، ولي اجباراً) پذيراي نصايح، نظرات و پيشنهادات همه وبلاگنويسان گيلاني، درباره نحوه قانونگذاري، و برگزاري مجمع عمومي هستم. روي كمكتان حساب باز كردهام... انجمن خود را دريابيد...
جمله ای بود از «ژان پل سارتر» فیلسوف نامدار فرانسوی قرن 20 که از بزرگان مکتب فلسفی «اگزیستانسیالیسم» هم به شمار می یاد. حتی اگه از شخصیت علمی گوینده این جمله چشم پوشی کنیم، با کمی دقت متوجه میشیم که جمله زیبا و عمیقیه. این رو هم اضافه کنم که احتمالاً در اینجا «مرد» مجاز از «انسان» است، همانطور که عباراتی همچون Man در انگلیسی فقط به جنسیت اشاره نداشته و بسیاری از اوقات منظور از آن نوع بشر است. اینو گفتم که خانوما خرده نگیرند!
با سلام . دوستان من با کار آقای رستگار موافقم و انشالله بتوانیم گیلکی را به دایرتالمعارف جهانی پیوند دهیم . البته لهجه یلاهیجانی و لهجه ی رشتی یا همان گیلکی با هم توفیر بسیار دارند تا بدانجا که کسی که به یک لهجه صحبت می کند ، به زحمت لحجه ی دیگر را متوجه می شود . من که هر دو را متوجه می شوم به علت زندگی در هر دو ناحیه ی لهجه ای می باشد .اما حین صحبت هر دو را با هم قاطی می کنم ! و ترجیح می دهم به زبان فارسی صحبت کنم . منظورم تفاوت لهجه ی مشخص و برجسته ی گیلکی رشتی و گیلکی لاهیجانی است . و من توصیه می کنم گیلکی رشتی را به دایرتالمعارف بیافزاییم . منتظر نظرات موافق و مخالف دوستان هستم . اگر به فرهنگ گیل و دیلم نظری بیافکنید متوجه خواهید شد که بسیار به گیلکی رشتی نزدیک است! حال ریش و قیچی دست خودتان. من مطلبی جدید با این لینک در وبلاگ خودم گذاشته ام . چون تخصصی است آن را ذکر نمی کنم . علاقه مندان به مديريت و ایزو می توانند یه سری بزنند و مطالعه بفرمایند. یا حق
پینوشت: من با توجه به صورتهای مختلف تلفظ گيلکی در شرق و غرب گيلان و غرب مازندران، فکر میکنم که GILƏKI خيلی درستتر و فراگيرتر اباشد و نظرم را به آقای رستگار نيز گفتم. حال همه چيز بستهگی به نظرات دوستان دارد.
اين جملات، ترجمه اولين تعريفي است كه من از بلاگ خواندم، كه در كنار آشنايي با «سردبير:خودم» در ترغيبم به بلاگنويسي بسيار موثر بود.
تاريخ دقيقش را بخاطر ندارم، اما اواخر سال 81 يا اوايل سال 82، نخستين وبلاگم را با نام «ققنوس» در پرشينبلاگ به ثبت رساندم. ماهها با آن سرگرم شدم و تجارب زيادي از بلاگنويسي بدست آوردم. ولي با اين حال، اين، آن چيزي نبود كه من ميخواستم! پس از حذف اين وبلاگ، در پي راه اندازي وبلاگ بهتري برآمدم و تحت تاثير «وبنوشت» ابطحي، «وبنوشته» را در پرشين بلاگ و بعدها در بلاگر راه انداختم.
اسم تكراري و ارسال دير به دير پستها مرا بر آن داشت كه وبنوشته را نيز حذف كنم و بر آن باشم كه وبلاگنويسي را حرفهايتر دنبال نمايم.
قبل از هر چيز به دنبال اسم منحصر به فردي گشتم. و بالاخره پس از هفتهها پويش به كمك موتورهاي جستجو، تركيب منحصربفرد «بلاگنوشت» را انتخاب كردم و در بلاگر به ثبت رساندم.
از اول دسامبر 2004 رسماً در «بلاگنوشت» شروع به ارسال پست كردم، و خوب يا بد، تا امروز در آن به نوشتن ادامه دادم. حالا، «بلاگنوشت» جزئي از من است، و پر بيراه نيست اگر آنرا دوستداشتنيترين جزء زندگيم بنامم. جزئي كه در آن من كاملاً خودم هستم، به دور از هر نقاب و پردهاي.
بلاگر را هرگز فراموش نخواهم كرد. با وجود كثرت كاربرانش از سرتاسر جهان، سرويس قابل قبولي ارائه ميدهد كه بسيار قابل تقدير است. حدود يكسال و هشت ماه، بلاگر ميزبان بلاگنوشتهايم بود و حالا به لطف آقاي محسن پويا كه دامنه BlogNevesht.com را در اختيارم قرار دادند و شركت طرح وب كه زحمت هاستينگ اين وبلاگ را بر عهده گرفتند، و نرمافزار وردپرس كه مديريت محتواي وبلاگ توسط آن انجام خواهد گرفت، به اينجا نقل مكان نمودم تا به اميد خدا از اين پس فراغبالتر و جديتر بتوانم به اين «خانه خود بودن» برسم.
و اما به وبلاگ بسيار علاقمندم و وبلاگنويسان را بسيار دوست ميدارم. گرچه شايد خودم وبلاگنويس خوبي نباشم. لذا تصميم گرفتم كه در سالروز تولد وبلاگ فارسي به خانه جديد نقل مكان كنم تا ضمن ابراز علاقه نسبت به اين پديده، ارادت خود را نسبت به وبلاگنويسان فارسيزبان به اثبات برسانم.
ضمن تبريك پنجمين سالروز تولّد وبلاگستان پارسي، از امروز «بلاگنوشت» رسماً اينجاست!
مشتها و سلاحهاي گرم، در نهايت قدري خون بر جاي ميگذارند. بمبها، خانهها و خيابانها را ويران ميكنند. زهرها را نيز ميتوان شناسايي كرد.
اما كلمه...
كلمه ميتواند بدون بر جاي گذاشتن هيچ سرنخي ويران كند. فرزندان را، والدينشان سالها شرطي ميكنند. مردان به شيوه خدانشناسانهاسي مورد نكوهش قرار ميگيرند. زنان به طرز حسابشدهاي با كلمات شوهرانشان قلع و قمع ميشوند. و كساني كه خود را مفسران كلام خدا ميدانند، مومنان را از دين دور نگاه ميدارند.
ببين كه آيا تو نيز از اين سلاح استفاده ميكني؟
ببين كه آيا كسي در برابر تو اين سلاح را در دست گرفته است؟
جلوي ادامه يافتن هر دو را بگير.
مكتوب - پائولوكوئيلو