« از شمار دو چشم، یک تن کم وز شمار خرد ، هزاران بیش »
به راستی که این بیت زیبا برازنده ی او شد ، که بر سنگ مزارش
در آرامگاه عمومی آقاسید محمّد یمنی نوشته آمد.
دور از ناباوریها و و حزن و اندوه ِ همان سالها در خاک آرمیده
و همچنانکه خود می گفت:
می شوم زرد ، ولی هیچ نمیپوسم من -- چون که در خاک جهان، ریشه فراوان دارم
محمّد امینی، متخلّص به م.راما، در ۲۳ دی ماه ۱۳۲۶ در لاهیجان ، در یک خانواده ی
متوسّط شهری متولّد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسّطه را در همین شهر به پایان رساند.
اولّین شعری که سرود، در حدود سال ۱۳۴۰ یا ۴۱ بود و در آن با بیانی زیبا
از وضعیّت زندگی طبقات محروم سخن گفته بود.
این شعر در در روزنامه ی پیام ملّی آن روزگار به چاپ رسید:
در هشتی برهنه ی خانه
گفتم به مادرم ؛
امروز ما ناهار چه داریم؟
خندید و گفت : عزایِ غذای شب!
بیشتر کوششهای وی در زمینه ی شعر و شاعری، درهمان دوران نوجوانی و جوانی
که یک دانش آموز دبیرستانی بود، صورت می گرفت و مدیر مدرسه اش - آقای کیافر -
که خود نیز نویسنده و ادیبی توانا بود، نطفه های استعداد درخشان را که در م.راما می دید،
می شناخت و همیشه او را می ستود.
وی پس از پایان تحصیلات متوسّطه، در کنکور سراسری شرکت کرد .
به راستی که این بیت زیبا برازنده ی او شد ، که بر سنگ مزارش
در آرامگاه عمومی آقاسید محمّد یمنی نوشته آمد.
دور از ناباوریها و و حزن و اندوه ِ همان سالها در خاک آرمیده
و همچنانکه خود می گفت:
می شوم زرد ، ولی هیچ نمیپوسم من -- چون که در خاک جهان، ریشه فراوان دارم
محمّد امینی، متخلّص به م.راما، در ۲۳ دی ماه ۱۳۲۶ در لاهیجان ، در یک خانواده ی
متوسّط شهری متولّد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسّطه را در همین شهر به پایان رساند.
اولّین شعری که سرود، در حدود سال ۱۳۴۰ یا ۴۱ بود و در آن با بیانی زیبا
از وضعیّت زندگی طبقات محروم سخن گفته بود.
این شعر در در روزنامه ی پیام ملّی آن روزگار به چاپ رسید:
در هشتی برهنه ی خانه
گفتم به مادرم ؛
امروز ما ناهار چه داریم؟
خندید و گفت : عزایِ غذای شب!
بیشتر کوششهای وی در زمینه ی شعر و شاعری، درهمان دوران نوجوانی و جوانی
که یک دانش آموز دبیرستانی بود، صورت می گرفت و مدیر مدرسه اش - آقای کیافر -
که خود نیز نویسنده و ادیبی توانا بود، نطفه های استعداد درخشان را که در م.راما می دید،
می شناخت و همیشه او را می ستود.
وی پس از پایان تحصیلات متوسّطه، در کنکور سراسری شرکت کرد .
در رشته ی مهندسی آبیاری دانشگاه تبریز پذیرفته شد و در سال ۱۳۴۸ تحصیلات دانشگاهی را به پایان برد.
در همان سالها در مجله ی خوشه و مجله ی فردوسی بهصورت جسته گریخته
شعرهایش چاپ می شدند و بدینسان او توانست در بین شاعران و هنرمندان
و محفل های روشنفکری آن زمان، جای پایی برای خود باز کند .
در همان سال ها بود که به علّت مبارزات آزادیخواهانه ، در یک نیمه شب تابستان،
عده ای از مأموران سازمان اطّلاعات و امنیّت شاهنشاهی ، به خانه ی پدریاش
هجوم بردند و پس از جستجو در گوشه و کنار ، او را نیز با خود بردند.
وی هشت سال در زندان بسر برد و عمده شعرهای گیلکی مطرح خود را متأثّر از
شور انقلابی آن سالها در زندان سرود.
در سال ۱۳۵۷ در اوج مبارزات مردم ، به همراه خیل عظیمی از آزادیخواهان و همرزمان خود
از بند ستم رها شد و دوباره به آغوش گرم جامعه، بین هنردوستان و آزاداندیشان بازگشت.
پس از آزادی ، فرصت را غنیمت شمرد و در فضای گرم و صمیمی سال های ۵۷ تا ۶۰ ،
بسیاری از سروده هایش را در زمینه ی شعر های گیلکی و فارسی ،
به خواست و سلیقه ی خویش چاپ رساند از جمله ؛
مشت و درفش ، غزلهای بند ، جمهوری دموکراتیک سازها ، شطرنج خونین ، اوجا ( گیلکی )
و چند ترجمه از قبیلِ سران و سلاطین ، شکست ناپذیر و ..
وی در دستور زبان و ادبیّات و بکار بردن صحیحِ واژه ها نهایت دقّت را داشت.
معتقد بود که کلمات باید در دستهای آدم بگردد و چون موم به شکل دلخواه درآید
و در تقدّم و تأخر آنها نباید ظلم روا داشت.
از آنجاییکه زبان و ادبیات را از کارآمدترین ابزار بیان مقاصد خود می دید ،
به شکل های گوناگون زبان و فراگیری آنها علاقه ی وافری نشان می داد.
وی به زبان انگلیسی تسلّط کامل داشت و به زبان فرانسه هم کاملاً آشنا بود.
پس از آزادی از زندان و پرداختن به امور مربوط به خود ، به یاری دوستان ،
و با توجّه به رشته ی تحصیلیاش ، توانست در تهران به کاری مشغول شود
و در همان سال ها نیز ازدواج کرد. حدود سه سال بعد از ازدواج طیّ مأموریّتی ،
در رابطه با پروژه ای در اطراف لاهیجان ، به همراه اکیپی از مهندسان شرکت ،
راهی گیلان می شوند.
در یکی از روزهای گرم تابستان، پیش از شروع کار در دفتر شرکت- در شهرستان کلاچای -
به علّت گرمای هوا و برای خنک شدن،یکی از دوستان تبریزی او خود را به آب زد .
لحظه ای نگذشت که دریا طوفانی شد و محمّد امینی،
برای نجات جان دوست ، خود را به آب انداخت.
غافل از اینکه دریا، آن دریای شعرهای یدالله رؤیایی نبود ، که گاهی
عاشق طوفانها و موجهایش می شد و خود نیز برای نجات دوستش ،
اسیر این گرداب بی حاصل شد و هر لحظه از چشم منتظرانِ ساحل ، دورتر.
.... در بیستم مردادماه سال یکهزار و سیصدو شصت و چهار ، دریا ،
نسیمی جز ماتم غرق شدن شاعری جوان و تأثیرگذار نمی آورد و
جز تأسف ، چیزی از لاهیجان به گوش نمی رسید..!
یادش زنده و شصت سالگیاش بر شاعران و ادب دوستان و گیلک های آزاده ، مبارک.
و به قول خودش:
گرچه گوگرد غم از هرجهتی می ریزد -- همچنان سبزم و سر سبزی پنهان دارم.
../.: با سپاس فراوان از آقای احمد امینی برادر مرحوم م. راما.
در همان سالها در مجله ی خوشه و مجله ی فردوسی بهصورت جسته گریخته
شعرهایش چاپ می شدند و بدینسان او توانست در بین شاعران و هنرمندان
و محفل های روشنفکری آن زمان، جای پایی برای خود باز کند .
در همان سال ها بود که به علّت مبارزات آزادیخواهانه ، در یک نیمه شب تابستان،
عده ای از مأموران سازمان اطّلاعات و امنیّت شاهنشاهی ، به خانه ی پدریاش
هجوم بردند و پس از جستجو در گوشه و کنار ، او را نیز با خود بردند.
وی هشت سال در زندان بسر برد و عمده شعرهای گیلکی مطرح خود را متأثّر از
شور انقلابی آن سالها در زندان سرود.
در سال ۱۳۵۷ در اوج مبارزات مردم ، به همراه خیل عظیمی از آزادیخواهان و همرزمان خود
از بند ستم رها شد و دوباره به آغوش گرم جامعه، بین هنردوستان و آزاداندیشان بازگشت.
پس از آزادی ، فرصت را غنیمت شمرد و در فضای گرم و صمیمی سال های ۵۷ تا ۶۰ ،
بسیاری از سروده هایش را در زمینه ی شعر های گیلکی و فارسی ،
به خواست و سلیقه ی خویش چاپ رساند از جمله ؛
مشت و درفش ، غزلهای بند ، جمهوری دموکراتیک سازها ، شطرنج خونین ، اوجا ( گیلکی )
و چند ترجمه از قبیلِ سران و سلاطین ، شکست ناپذیر و ..
وی در دستور زبان و ادبیّات و بکار بردن صحیحِ واژه ها نهایت دقّت را داشت.
معتقد بود که کلمات باید در دستهای آدم بگردد و چون موم به شکل دلخواه درآید
و در تقدّم و تأخر آنها نباید ظلم روا داشت.
از آنجاییکه زبان و ادبیات را از کارآمدترین ابزار بیان مقاصد خود می دید ،
به شکل های گوناگون زبان و فراگیری آنها علاقه ی وافری نشان می داد.
وی به زبان انگلیسی تسلّط کامل داشت و به زبان فرانسه هم کاملاً آشنا بود.
پس از آزادی از زندان و پرداختن به امور مربوط به خود ، به یاری دوستان ،
و با توجّه به رشته ی تحصیلیاش ، توانست در تهران به کاری مشغول شود
و در همان سال ها نیز ازدواج کرد. حدود سه سال بعد از ازدواج طیّ مأموریّتی ،
در رابطه با پروژه ای در اطراف لاهیجان ، به همراه اکیپی از مهندسان شرکت ،
راهی گیلان می شوند.
در یکی از روزهای گرم تابستان، پیش از شروع کار در دفتر شرکت- در شهرستان کلاچای -
به علّت گرمای هوا و برای خنک شدن،یکی از دوستان تبریزی او خود را به آب زد .
لحظه ای نگذشت که دریا طوفانی شد و محمّد امینی،
برای نجات جان دوست ، خود را به آب انداخت.
غافل از اینکه دریا، آن دریای شعرهای یدالله رؤیایی نبود ، که گاهی
عاشق طوفانها و موجهایش می شد و خود نیز برای نجات دوستش ،
اسیر این گرداب بی حاصل شد و هر لحظه از چشم منتظرانِ ساحل ، دورتر.
.... در بیستم مردادماه سال یکهزار و سیصدو شصت و چهار ، دریا ،
نسیمی جز ماتم غرق شدن شاعری جوان و تأثیرگذار نمی آورد و
جز تأسف ، چیزی از لاهیجان به گوش نمی رسید..!
یادش زنده و شصت سالگیاش بر شاعران و ادب دوستان و گیلک های آزاده ، مبارک.
و به قول خودش:
گرچه گوگرد غم از هرجهتی می ریزد -- همچنان سبزم و سر سبزی پنهان دارم.
../.: با سپاس فراوان از آقای احمد امینی برادر مرحوم م. راما.
1 comments:
سلام. خوروم بنويشتی. کاش اين ِ گيلکی شئرؤنأ جیام بنويشته بی.
راستی، ندؤنم عمدی بو يا نه، ولی اينکه «يدالله رويايی» اسمه بأردی و اينکه او دريا، رويايی شئرؤن ِ دريا نبو، خوب تقابلی بو. او زمت شئر ِ مئن دوتته تفککؤر هننأ بو کی تو تی جومله مئن اونه خوب نشؤن بدأی.
تی دم گرم، تی غم کم.
Post a Comment