مقدمه ضروری: به راستی مرگ هر انسانی تلخ است و گفتن ندارد که که اگر آن انسان از نزدیکان باشد تلخ تر।در هنگام فقدان یکی از دوستان و نزدیکان بی اهمیت ترین چیز شغل آن انسان است، در واقع برای یک فرزند چه فرق دارد که مادرش در گذشته اش، کارمند باشد یا پرستار یا نمایشنامه نویس همین که دیگر مادرش نیست برای عزای او کافیست.
در یک قاعده کلی این میزان علایق و وابستگی انسان ها در رابطه بی واسطه با یک فرد است که باعث شدت و ضعف تاثر آن ها از درگذشت وی می شود (بگذریم از اینکه گاهی انسان از شنیدن مرگ کسانی که نمی شناسد _مثلا کشته شدگان یک زلزله_ هم غمگین می شود ولی باید گفت که این تاثر ناشی از تلخی مرگ مردمان است و اصلا اهمیتی ندارد که آن افراد چه کسانی بودند)
اما این قاعده کلی هم مثل تمام این قواعد، استثنایی دارد و آن مرگ یک هنرمند است (البته چهره های مشهور سیاسی ، اجتماعی ، ورزشی و … را هم می توان به این فهرست افزود که البته از زمینه بحث ما خارجند) ، در مرگ یک هنرمند علاوه بر نزدیکان و دوستان گروهی وسیعی از مخاطبین نیز وجود دارند که به شدت از مرگ هنرمند محبوبشان متاثر می گردند ، مخاطبینی که شاید حتی لحظه ای آن فرد ندیده و یا حتی چهره اش را نشناسند و تنها آثار او باشد که زمینه ذهنی آن هنرمند را در آنها ایجاد کرده باشد. تمام مقدمه بالا به این بهانه بود که از وجه دیگری به یکی از مهمترین اتفاقات چند روز گذشته هنر ایران بپردازیم:
درگذشت اکبر رادی.
اکبر رادی که به قول رضا براهنی یکی از سه ضلع مثلث نمایشنامه نویسی ایران بود(دو ضلع دیگربه تعبیر وی مرحوم غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی هستند ) با درگذشت خود بسیاری را غمگین کرد ، غمی دو سویه هم از مرگ خالق لبخند با شکوه آقای گیل و هم حسرت از زمانی که وی نا خواسته و به علت جبر زمانه برای آفرینش هنری از دست داد، اما تکلیف چیست تاثر ما چه چیزی به رادی اضافه میکند و چه چیزی از جبر زمانه کم.
این نکته بویژه برای مخاطبینی که فقط رادی نمایشنامه نویس را می شناختند جز غمگینی از اینکه دیگر او نیست که بنویسد(که چه بخواهیم چه نخواهیم روزی اتفاق می افتاد) چه می تواند باشد؟ این که رادی در زندگی شخصی چگونه آدمی بود و چگونه رفتار می کرد بواقع بی ارتباط است با نویسندگی وی و شاید تنها به درد صفحات زرد روزنا مه ها یا رادی شناسان(برای مطالعات تطبیقی بر اثار وی) بخورد.
اما تکلیف مخاطبین چیست؟ باید گفت اکبر رادی به عنوان یک انسان دیگر در میان ما نیست ولی رادی نمایشنامه نویس تازه متولد شده ، به واقع هر هنرمندی بعد از مرگ خود متولد می شود آن جاست که وی با اتمام ماموریت خود و در هنگامه ای که نمی تواند دیگر بر آثار خود بیفزاید مخاطب را با بسته ای از آثار خود روبرو می کند که تازه باید نقد بر آن را شروع کند. باید این بار شروع به بازخوانی رادی کرد ، دل وروده مطالبش را بیرون ریخت ، با فاصله گذاری به نقد رادیکالش پرداخت و از همه مهمتر از او آموخت و این گونه است که رادی نماشنامه نویس تازه در شروع تاثیر گذاری نقادانه قرار می گیرد.
در پایان و با تاثر در مقابل جمله اکبر رادی در گذشت باید گفت:
2 comments:
نقد را دو گونه و با دو سويه میتوان تعريف و تبيين کرد:
گونه و سويهی نخست آن است که زير و بمهای فنی و فُرمی يک اثر چنان مورد تجزيه و تحليل قرار میگيرد که ضعف و قوت آن آشکار شده و از دل آن، فرصتهای از دست رفتهی اثر هويدا گردد.
منظور از «فرصتهای از دست رفتهی اثر»، حفرههايی ست که از ديد آفرينندهی اثر پنهان مانده و اگر پنهان نمیماند، مورد استفادهی آفريننده قرار میگرفت. (و به همين دليل نام آن را فرصت از دست رفته میگذارم)
چنين نقدی، که دوست دارم آن را نقد کارگاهی بنامم، تنها به درد آفرينندهی اثر میخورد و البته در درجهای چندمی، به درد کارآموزان حوزهی اثر.
و گونه و سويهی دومين، بررسی (بيشتر محتوايی تا فُرمی) و روشن نمودن تضادهای درونی اثر و بيرون کشيدن تأويلی مشخص (از منظری مشخص) از ميان اين تضادهاست.
مقصود از منظر و تأويل چيزی ست که برای مثال برای «بوف کور» صادق هدايت اتفاق افتاد. که گاه از منظری روانشناختی، به تأويلی خاص میرسيم و گاه (مانند تجربهی اخير ماشاء ا... آجودانی) از منظری تاريخی و بينامتنی به تأويلی ديگر (ناسيوناليستی) از اثر خواهيم رسيد.
چنين نقدی، بیشک بيش از همه به درد مخاطب اثر خواهد خورد و اصلن مخاطب آن، مخاطب است.
آنچه پس از مرگ انسان هنرمند (و با توجه به اين يادداشت، تولد هنرمند ِ انسان)، انجامش دارای اهميت میشود، همين نقد از گونهی دوم خواهد بود.
و البته در کنار چنين نقدی، و جدای از آن، با مرگ يک نويسنده و در واقع با بسته شدن پروندهی فعاليتهای وی، ما با يک مجموعهی مدون با دامنهای بسته مواجهايم که سر و تهاش مشخص بوده و حالتی ايستا دارد. (يعنی ديگر هنرمند وجود ندارد که با آفرينش اثری جدید، آن دامنه را افزايش دهد يا وضعيت اين مجموعه را دچار تغيير کند)
در چنين وضعيتی، تازه زمان بررسی کليت زندگی هنری يک هنرمند فرا میرسد.
۞
پینوشتی احمقانه، اما مهم:
تمام آنچه که نوشتم، نظر شخصی خودم است و البته با الهام از آنچه که آموخته يا نياموختهام! گرچه روشنتر از هر روشنی ست که بيان هر شخص به هر صورت (نوشته، نظر، سخنرانی و...) نظر خودش است، نه نظر کس ديگر! اما چون هنوز هم، گاهی بر اظهار نظرها برچسب «تعيين تکليف» و «حکم صادر نمودن» چسبانده میشود، ناچار شدم اين نکتهی واضح را دوباره تذکر دهم که وقتی من چيزی مینويسم، حتمن نظر خودم را مینويسم و اگر ما انسانها در آغاز همهی گزارههای منطقی روزانهمان مانند «به نظر من الان ساعت هفت است»، «به نظر من امروز هوا سرد است»، «به نظر من نقد کار خوبی ست»، «به نظر من، نام من امين است» و...، عبارت «به نظر من» را نمیآوريم، تنها به دليل حذف به قرينه و تکرار است و بس!
راستی اداش؛ اگه بدؤنی به چه جؤن کندنی بتؤنسم ای کامنته بنويسم.
هر کاری گودم مننيسم کامنت بنأم. کامنت ِ صفحه وازأ نبو. آخرش سايت ضد فی ل تر ِ جی بمذم گيلانيان ِ مئن و الؤن کامنت نويشته درم!!!
Post a Comment