من
- که همان خود است -
تقریبا 50 سال پیش از سال 1300 هجری قمری
که حدوداً می شود نیمه ی اول قرن 19 میلادی
به همراه پدربزرگ پدربزرگم _ که برای تحصیل آمده بود _
به لاهیجان آمدم..
پیش از آنکه کاشف السلطنه ای بیاید و اینجا را تبدیل به شهر چای کند
تا قسمت اصلی بازار شهر در محله ی میدان تبدیل به خیابان کاشف شرقی شود
پیش از آنکه کوره های آجرپزی محله ی خمیرکلایه ویران شوند
پیش از آنکه حتّی مسجد اکبریه را بسازند و نیمه رها کنند..
///
پیش از آنکه سرتیپ صفاری نماینده ی مجلسی باشد.
پیش از آنکه ابوالحسن کریمی دردی را فریاد بزند
پیش از آنکه م. راما بگوید :
امه لاجؤن یته مئن پوشتأ مؤنه
و من سی و پنج سال بعد بگویم :
عزیزم! امه لاجؤن ایته مئن پوشتأ مؤنس..
///////////////////////////////////////////
از آن زمان تا حال در اینجا زندگی کرده ام
و هرگز از شناختن زادبومش خسته نخواهم شد
برمن هر صفت و سخن پسندیده و نا پسندی هم اگر روا دارند ..
و همین..!
--------------------------------------------------------------------
تولّدت مبارک رفیق!
مو اله تمرین کأدرم ..
- که همان خود است -
تقریبا 50 سال پیش از سال 1300 هجری قمری
که حدوداً می شود نیمه ی اول قرن 19 میلادی
به همراه پدربزرگ پدربزرگم _ که برای تحصیل آمده بود _
به لاهیجان آمدم..
پیش از آنکه کاشف السلطنه ای بیاید و اینجا را تبدیل به شهر چای کند
تا قسمت اصلی بازار شهر در محله ی میدان تبدیل به خیابان کاشف شرقی شود
پیش از آنکه کوره های آجرپزی محله ی خمیرکلایه ویران شوند
پیش از آنکه حتّی مسجد اکبریه را بسازند و نیمه رها کنند..
///
پیش از آنکه سرتیپ صفاری نماینده ی مجلسی باشد.
پیش از آنکه ابوالحسن کریمی دردی را فریاد بزند
پیش از آنکه م. راما بگوید :
امه لاجؤن یته مئن پوشتأ مؤنه
و من سی و پنج سال بعد بگویم :
عزیزم! امه لاجؤن ایته مئن پوشتأ مؤنس..
///////////////////////////////////////////
از آن زمان تا حال در اینجا زندگی کرده ام
و هرگز از شناختن زادبومش خسته نخواهم شد
برمن هر صفت و سخن پسندیده و نا پسندی هم اگر روا دارند ..
و همین..!
--------------------------------------------------------------------
تولّدت مبارک رفیق!
مو اله تمرین کأدرم ..
10 comments:
موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست
موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می دارند
شاملو
من آتنی یا یونانی نیستم.
من شهروند جهانم ...
سقراط
متکشرم از تبريکت رفيق.
و اما همهی مشکل من با تو بر سر مفهوم «اصالت» است که احساس میکنم آن را به شدت به ابتذال کشاندهای.
بگذار من هم بگويم که پدربزرگ من کشاورزی بود در لسکولايه. پدر پدربزرگ من هم همينطور. پدربزرگ پدربزرگ من هم همينطور. آنها لسکوکلايهایهايی اصيل بودند.
پدرم به لاهيجان کوچ کرد و من در اين شهر زاده شدم. خاطراتم در شيشهگران دههی شصت شکل گرفت. در همان کوچههايی که روی بيشترشان پيامهای سياسی نوشته شده بود و هنوز هم چيزکی ازشان باقی مانده. من چيستم؟ يک لسکوکلايهای؟ يک لاهيجانی؟ از هر کدام که باشم، از کدام رسته و دستهشان؟ اصيل؟ ناخالص؟
وقتی تو مفهوم شهروندی را درنمیيابی و در دوران پيشامدرن درجا میزنی و شهروند لاهيجانی را به دو بخش اصيل و غيراصيل بخش میکنی، زياد جای ناراحتی نيست، اما وقتی تعريف تو را از اصالت میبينم به فکر فرو میروم.
هيچ از خود پرسيدهای که پيشتر از 50 سال پيش خاندان تو کجا بودهاند؟ در جايی غير از لاهيجان؟ پنجاه سال بعد که خاندان من همچنان در لاهيجان ساکن بمانند چه؟
آن دوره از دورههای زمينشناسی را که جلگهی گيلان قابل سکونت انسان نبود و همهی اجداد ما در کوه بودند به ياد داری؟ آن زمان که لاهيجان زير آب بود را به خاطر داری؟
آن زمان که انسان نئاندرتال بود و معلوم نيست اولين بار از کجا آمده چه؟
کدام يک اصيلتريم؟ من؟ تو؟ يا انسان نئاندرتال؟
تصور میکنم آبزيان دوزيست جلگهی لاهيجان از هر دو ما «لاهيجانیهای اصيل»تری باشند رفيق.
رفيق،
اصالت اين نيست. که اگراين باشد کلاه همهی ما پس معرکه است. چه که همهی ما از ازدواج دو محرم (خواهر و برادر، فرزندان آدم و هوا) زاده شدهايم و کل بشريت با اين حساب حرامزاده است و در ضمن، همهی ما روزی در جايی که هستيم، نبوديم. همچون خاندان تو که پنجاه سال پيش از جايی به جايی آمدند و اصلن هر تمدنی در پس هجرتی و مهاجرتی پديد میآيد. و هر شهری از روستايی سربرآورده.
مفهوم شهروندی، در قرنی که در آنيم، بسی فراتر از اين بهانههاست.
اصالت نيز.
متأسفم که اینجا جای شعر های جهان وطنانه نبود عزیزان!
اگر قرار بود شعر بگویم که شما هم با شعر جواب بدهید به اندازه ی کل مطالب گیلانیان شعر داشتم!!!!
برادر امین ..!
من دارم درباره ی انسانیت حرف نمی زنم!
اصلا هم درباره ی کسی قضاوت نکردم
فقط معنی خودم را گفتم
....
نه معنی امین حسن پور . نه خانم ثابت . نه مازیار و نه رضا!
....
ما حرف هایمان را زده ایم در این باره ...
و من هم بیشتر که به هرچیز هم متهم شوم .. شناختن لاهیجان برایم بر همه چیز مقدم است
نخواسته ام جهان وطن باشم ....
یا هر.... دسته ی دیگری..
من میرعماد م.موسوی هستم ..
ساکن لاهیجان و هیچ شهری را بیشتر از لاهیچان دوست نخواهم داشت
هیچ هم دوست ندارم یک غیر لاهیجانی درباره ی لاهیجان نظر بدهد..هرکس هم هرچیز دوست دارد به من بگوید .. من همینم
من دچار نستالوژی هستم
و این موضوع اصلا هم مرا ناراحت نمی کند
که درگیر مسایل پیش از خودم باشم
شعر دوست نداری. باشد. پس نظرم رو می گویم. بگذریم از اینکه من یک "لاهیجانی اصیل" نیستم و شاید تو اصلاً حوصله شنیدن نظراتم رو نداشته باشی.
وقتی کسی خودش را در لاهیجانی اصیل بودن معنی می کند خواسته یا ناخواسته در مقابل عدّه دیگری قرار می گیرد. این عدّه افراد غیر لاهیجانی یا لاهیجانی های غیر اصیل هستند. خوب که نگاه کنیم غیر اصیل ها یا غیر لاهیجانی ها کسانی هستند که معنی او را تهدید می کنند.چون عنصر هویت بخش او را زیر سؤال می برند. همین تقسیم شدن به «خودی » و « غیر خودی » عاملی است برای خشونت.
فرد برای اینکه معنی خودش را حفظ کند مجبور است برتری خود را به غیر اصیل ها و غیر لاهیجانی ها نشان دهد. از ورود آنها به شهرش دل خوشی ندارد و اگر توان داشته باشد جلوی اینکار را هم می گیرد. او دست به تلاشهایی می زند که برتری خود را محرز کند. کسب قدرت و در مرحله بعد اعمال قدرت می کند تا معنی خود را از تجاوز بیگانگان مصون نگاه دارد) . تاریخ می گوید فرد اصیل اگر قدرت داشته باشد برای اثبات برتری خود بر غیر اصیل ها هر کار می کند. تا جایی می رود که جهان را به آتش می کشد و به آشویتس می رسد. (برای اثبات برتری نژاد خالص آریایی)
در برابر سربازان وطن پرست که می کشند و کشته می شوند چه کسی سود می برد؟
به نظر من این حس تو و اصرار استواری که به لاهیجانی بودن و اصیل بودن خودت داری تنها به درد حکام محلی سابق شهرت می خورد.
برایت درباره لاهیجانت نطق می کنند و می فرستندت جلوی آتش تا خودشان منفعتش را ببرند. چند وقت پیش در یک وبلاگ جمله ای خواندم از قول برتراند راسل: وطن پرستی یعنی آمادگی برای کشتن و کشته شدن به دلایل ناچیز"
اگر وطن را کوچکش کنیم و به جایش شهر بگذاریم هم در معنی خللی وارد نمی شود.
این تفکر آدم ها را به دو دسته تقسیم می کند ، اصیل و غیر اصیل. هم شهری و غیر همشهری. آنکه اصیل است و همشهری است دوست و برادر. آنکه غیر اصیل است و غیر همشهری لاجرم «دیگری» است و این به نظر من با انسانیت متضاد است.
اگر بپذیریم هر جامعه و تمدنی در ارتباط با دیگر جوامع و تمدن هاست که راه پیشرفت خود را می یابد با این تفکر بزرگترین لطمه به شهری می خورد که آدم هایش اینگونه اصیل باشند. این اصیل ها درهای شهرشان را می بندند تا «دیگران» به آن وارد نشوند و در درون محیط بسته بیات می شوند و نابود.
خدا رو شکر می کنم که لاهیجان اینجوری نیست. خدا رو شکر می کنم که 90 درصد مردمی که در لاهیجان دیدم اینقدر مهمان نواز بودند که بتوان با خیال راحت لاهیجانی شد. من دوست لاهیجانی ای دارم که گوشه گوشه مراسم محرّم رو برایم تعریف کرده و ازم خواسته تا محرم به شهرش (شهرم) برم و این مراسم رو از نزدیک ببینم. به نظر من این فرد به مراتب اصیل تر از کسی است که می خواهد لاهیجان را خالص کند و آن را فقط برای خودش نگه دارد.
این معنی ای که من در این یادداشت و در تعاملاتم با شما می بینم ، به نظرم بیشتر از مفید بودن ، مضر است و یکی از بزرگ ترین دغدغه هایم این بوده و هست که داشته های فرهنگی و تاریخی و انسانی جامعه (هر جامعه ای که هست) زیر اینگونه نگاه ها مدفون نشود.
در پایان. پیشنهاد می کنم نوشتن درباره « ارتباطمان با شهر و دیارمان » را در قالب یک بازی وبلاگی گسترش دهیم و هر کسی نگاه خودش را بنویسد. نمی دانم اهالی از این پیشنهاد استقبال کنند یا نه! پس کسی را اسم نمی برم و در عین حال همه را دعوت می کنم.
ميرعماد جان عزيز؛
اول آنکه آن شعر شاملو، هر چيزی میتواند باشد. اما به نظرم دورترين و پرتترين برداشت از آن میتواند يک برداشت «جهانوطنانه»! باشد.
دربارهی جهانوطنی هم، گمشدهمان در فرانکفورت، در آن مقالهاش دربارهی نوروزبل حرف را تمام کرد و من چيز بيشتری بلد نيستم.
تو دربارهی انسانيت حرف نزدی. اما دربارهی يک انسان چرا.
معنی تو برای من محترم است. اما میدانی رفيق؟ گاهی اوقات (میترسم بگويم هميشه که بگويندم مطلقانگار!) معنی ما بدجوری توی شکم معنی ديگران میرود. مثل دماغ من که گاهی وارد حريم صورت ديگران میشود از درازی! چه هنگام بوسيدن، چه هنگام گاز گرفتن و چه هنگام سکوت حتا!
من هم چون تو جهان وطن نيستم. وطن به معنی لغوی آن، همين گيلان من است و همين لاهيجان من که در آن نفس کشيدهام و باليدهام. و درست به همين دليل است که وقتی تو از اصالت حرف میزنی، به تو اجازه نخواهم داد که سهم مرا از لاهيجان بگيری. و سهم مرا از اصالت.
افسوس که دست من و تو نيست که تعيين کنيم ديگران دربارهی چه چيزی نظر بدهند و ندهند. بارها گفتهام، اینکه نخواهيم يا نگذاريم ديگران دربارهی ما نظرشان را بگویند، ديگران دربارهی نظرات ما (همين کامنتهای ما) نظر بدهند، دربارهی رفتارمان واکنش نشان دهند، رفتاری احمقانه است.
تفاوتی نمیکند که نخواهيم يا نگذاريم. به هر حال احمقانه است. میدانی؟ فاشيستها به نوعی احمق محسوب میشوند. اما احمقان خطرناک!
همينکه تو در انتهای يادداشتت، امکان کامنتنويسی را باز میکنی خودش اجازهای است به مخاطبت برای ابراز نظر. و حتا اگر آن را ببندی، انتشار اين مطلب، دادن امکانی ست به مخاطبت برای واکنش. من هم که اينجا کامنت مینويسم اين امکان را به تو و بقيه برای واکنش میدهم.
وگرنه میتوانم روی ديوار اتاقم (که خودت میدانی و ديدهای چهقدر سرشار از نوشته است) بنويسم.
و آخر اینکه؛
من هم مثل تو نوستالژی دارم رفيق. اما نوستالژی من، مرا در جايگاهی بهتر يا بدتر نمینشاند.
سلام مجدد
:D
کامنت من آرمانم بود .
و برای حرفها و نظرت احترام قائلم میرعماد جان.
اما می دونی
این روزها حتی کلمه اصالت هم به بازی گرفته شده . عجیب هم گرفته شده.
اصالت پتکی شده برای کوبیدن بر سر دیگران
امتیازی شده برای برتری
مثل ماشین مدل بالا
تحصیلات بالا
خونه در محله بالای شهر
و ...
این رو کسی داره نمیگه که عقده اصیل نبودن رو داره بلکه کسی که می تونه ادعا کنه حداقل نیمی از ریشه اش از خانواده های اصیل رشت و لاهیجان نشات گرفته.
اصالت خوبه به شرط اینکه عملا مایه خیر بشه نه اینکه پتکی برای تحقیر دیگران اونچنان که عده ای دارن این کار رو می کنن مخصوص در قشر مثلا با کلاس جامعه ما ...
دوستت دارم
موفق باشی
Post a Comment