اشکهام با قطره های آب یکی می شه
و اون وقت ، هیچ کس نمی فهمه که دارم گریه می کنم
درست مثل ماهی ها
که اشکهاشون با آب تنگ یکی می شه
و هیچ وقت هیچ کس متوجه گریه شون نمی شه
نه مثل ماه!
که از سنگه
و هیچ وقت گریه نمی کنه
ماه و ماهی
نه به خاطر آفتاب،
نه به خاطر حماسه،
به خاطر سايهی بام کوچکاش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دريا،
به خاطر يک برگ، به خاطر يک قطره،
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطر ديوارها، به خاطر يک چپر
نه به خاطر همهی انسانها
به خاطر نوزاد دشمناش شايد؛
نه به خاطر دنيا،
به خاطر خانهی تو
به خاطر يقين کوچکات،
که انسان دنيايی ست؛
به خاطر آرزوی يک لحظهی من
که پيش تو باشم،
به خاطر دستهای کوچکات
در دستهای بزرگ من،
و لبهای بزرگ من
بر گونههای بیگناه تو،
به خاطر پرستويی در باد
هنگامی که تو هلهله میکنی،
به خاطر شبنمی بر برگ
هنگامی که تو خفتهای،
به خاطر يک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببينی،
به خاطر يک سرود
به خاطر يک قصه
در سردترين ِ شبها،
تاريکترين ِ شبها.
به خاطر عروسکهای تو
نه به خاطر انسانهای بزرگ،
به خاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند
نه به خاطر شاهراههای دوردست،
به خاطر ناودان
هنگامی که میبارد،
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر
در آسمان بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چيز کوچک و
هر چيز پاک
به خاک افتادند،
به ياد آر،
عموهایات را میگويم؛
از مرتضا سخن میگويم.
----------
از احمد شاملو خطاب به فرزندش، به مناسبت قتل مرتضا کيوان در تيرباران نخستين دستهی افسران حزب توده (مهر 1333)
بشنويد: صدای شاملو و به دنبال آن، ترانهای با صدای فرهاد، آهنگ منفردزاده و شعر شاملو، 680 کيلوبايت.
- که همان خود است -
تقریبا 50 سال پیش از سال 1300 هجری قمری
که حدوداً می شود نیمه ی اول قرن 19 میلادی
به همراه پدربزرگ پدربزرگم _ که برای تحصیل آمده بود _
به لاهیجان آمدم..
پیش از آنکه کاشف السلطنه ای بیاید و اینجا را تبدیل به شهر چای کند
تا قسمت اصلی بازار شهر در محله ی میدان تبدیل به خیابان کاشف شرقی شود
پیش از آنکه کوره های آجرپزی محله ی خمیرکلایه ویران شوند
پیش از آنکه حتّی مسجد اکبریه را بسازند و نیمه رها کنند..
///
پیش از آنکه سرتیپ صفاری نماینده ی مجلسی باشد.
پیش از آنکه ابوالحسن کریمی دردی را فریاد بزند
پیش از آنکه م. راما بگوید :
امه لاجؤن یته مئن پوشتأ مؤنه
و من سی و پنج سال بعد بگویم :
عزیزم! امه لاجؤن ایته مئن پوشتأ مؤنس..
///////////////////////////////////////////
از آن زمان تا حال در اینجا زندگی کرده ام
و هرگز از شناختن زادبومش خسته نخواهم شد
برمن هر صفت و سخن پسندیده و نا پسندی هم اگر روا دارند ..
و همین..!
--------------------------------------------------------------------
تولّدت مبارک رفیق!
مو اله تمرین کأدرم ..
داستان، داستان دختری ست که یک شب، که درست مثل هرشب دیگری بود و مثل هیچ شب دیگری نمیتوانست باشد، عاشق یکی از هزاران تن خزنده ی روی بودنش شد.
عاشقی دخترک ها، کهنه قصه ایست که هر روز هزار بار و برای هزاران نفر تکرار میشود
و هر بار و برای هر کس تازه تر و پر رنگ تر از هر اتفاق دیگری در هر کجای دنیا رخ میدهد
شاید عاشق شدن یک لحظه نبود، ولی برای هر کدام از هزاران دختر هزاران قصه ی هزاران قصه گو، یک لحظه خواهد بود که چون برق گرفتنی دخترک میفهد عاشق است.
شاید هنگام برداشتن ابرو، وقتی که میان ابروهایش را میبرد
شاید هنگام نگاه کردن به آب برکه در یک شب تاریک و سرد
شاید هنگام دراز کشیدن روی برف
شاید هنگام نگاه کردن به دود و شمردن نخ های فرش کهنه و قرمز روی نیمکت
شاید هنگام نگاه کردن پسری که بغضش را کنار ساعت آفتابی فرو میخورد
شاید هنگام خواندن یک نامه
شاید هنگام نوشتن یک قصه
شاید در تنهایی دراز شب با شنیدن صدای یک آهنگ...
ادامه را در اینجا بخوانید.
عکس هایی از دریای کاسپین.
سه گانه های کیشلوفسکی .قسمت اول. آبی
خود موسیقی را هم از اینجا بگیرید
فرض کنید 18 ساله باشید و کتابی دستتان بگیرید که با کلی دلیل و مدرک به جنگ نخبگان جوشن پوشی می رود که به نام اسلام زنان را پرده نشین کردند. و در سراسر کتاب نویسنده با هزاری جانکنش می خواهد انگ نا برابری را از اسلام بکند و به تاریخ بدهد. به مردمان تاریخ. آن وقت کتاب به ناگهان توقیف شود و از پیشخوان کتاب فروشی ها جمع شود. این یعنی چی؟........ خلاصه اینکه فاطمه مرنیسی خواندن دارد. اینجا را ببینید.
و در پایان
ایران در اینده نزدیک به کجا می رود؟