اول: سالها پيش وقتي كه به سرم زد نوروز بل را به عنوان آييني فراموش شده در رمان " عطر شكوفه هاي نارنج" با اين عبارت به نوعي با پيوند زدن به " ماتاو " قصه كه تبار گالشي داشت زنده كنم " رنج بي پايان كوچ هنوز هم به هنگام نوروز وقتي كه شعله هاي هفت گانه ي نوروزبل بر روي كوهستان اشكور توسط گالش هاي دامدار بر افروخته مي شود در آوار ني اي كه سراسر كوهستان را به تسخير خود در مي آورد بخوبي نمايان است .." هرگز تصور نمي كردم كه مراسمي اينچنين باشكوه را با جمع شدن مردمي كه دلشان براي هويتشان ميسوزد ببينم اما انگار زحمت هاي گيله وا و انسان ارزشمند وبزرگي چون جكتاجي در كنار شور و اشتياق جواناني چون امين حسن پور و نيما فريد مجتهدي ( و ديگران ) كار خودش را كرد و نوروزبل امسال را به جشني ( علي رغم همه ي كاستي ها ) تمام عيار بدل كرد . دوستان جوان ما پارسال با زحمت فراوان براي نخستين بار اين آيين با شكوه را زنده كردند كه جا دارد همه ي ما گيلك زبان ها به عنوان سپاس كلاه مان را به احترامشان از سر بر داريم
دوم: بعضي از آدم ها ي بزرگ فكر مي كنند صلاحيت آن را دارند كه در مورد همه چيز بدون هيچ دليل منطقي به اظهار نظر بپردازند بعنوان نمونه فرمايشات كار گردان بزرگ سينماي ماست در مورد شاملو و شعر هايش است كه جالب و خواندني است البته يكي از دوست داران شعر شاملو هم به خودش اجازه داده تا جواب اين استاد بزرگ سينما را در اينجا بدهد
سوم: روايتي دير هنگامي نوشتم بر مجموعه داستان" قدم بخير مادر بزرگ من بود " يوسف عليخاني كه با عنوان " گيلكي ترين كتابي كه خوانده ام " در سايت شخصي يوسف عليخاني درج شد اما اين همه ي ماجرا نيست چرا كه يوسف عليخاني با توجه به يادداشت من يادداشت خواندني جالبي نوشته كه بسياري از ابهامات را در مورد بحث " تات" ي خواندن زبان مردمان الموت و رودبار زيتون بر طرف كرده . اين ياد داشت با عنوان " اگر تات زبان هستند پس چرا گيلكي حرف ميزنند؟ " در تادانه آمده
فرشاد كاميار / رحيم آباد
یکی از مسائل سنتی فلسفه این است که آیا اشیایی مانند سنگ و درخت و ... که ما را احاطه کرده اند، واقعی اند یا اینکه همچون خواب و خیال، تنها بخشی از تصورات ما هستند. در اینجا واقعی بودن به معنای عینی و ابژکتیو بودن (مستقل از ذهن بودن) است. آن دسته از افراد که معتقدند جهان و طبیعت، واقعی و عینی است، پیروان مکتب فلسفی رئالیسم (با رئالیسم ادبی یا هنری اشتباه نشود) و گروه مخالف، حامیان مکتب ایدئالیسم هستند. البته دو اصطلاح رئالیسم و ایدئالیسم در فلسفه کاربردهای دیگری هم دارند، و آنچه ذکر شد از رایجترین آن ها است.
در زمستان یکی از سال های اخیر، دچار سرماخوردگی شدیدی شده بودم؛ آنقدر شدید که در خانه بستری بودم و سوزش چشم ها و تب بالا چند روزی مرا از هر نوع فعالیتی بازداشته بود. اما بالاخره دوران نقاهت هم فرا رسید. در یکی از غروب ها که از فرط خوابیدن در طول روز، حوصله ام سخت سرآمده بود، به بخش اعلام فرهنگ معین پناه برده بودم و مداخلی را که برایم جالب بودند می خواندم. آشنایی من با ایدئالیسم از همانجا شروع شد: آن هنگام که مدخل مربوط به شوپنهاور را خواندم. این فیلسوف آلمانی، یکی از پیروان سرشناس این مکتب است. او کتاب اصلی خود، «جهان همچون اراده و نمایش»، را چنین آغاز می کند: «جهان تصور من است.» البته بسیاری از ایدئالیست ها (همچون کانت) به وجود عالم خارج معتقد هستند، اما می گویند چون ما آن را از مجرای حواسمان و توسط ذهنمان درک و تصور می کنیم، پس جهان را آنگونه که هست در نمی یابیم و لذا آنچه را که جهان می نامیم، تنها تصور ما است. این مطلب را اضافه کردم چون مطمئن نیستم منظور شوپنهاور کدام یک است. اما به هر حال بعضی از ایدئالیست ها (مانند بارکلی) مدعی اند که چیزی به نام جهان خارج اصلاً وجود ندارد. این ها می گویند حتی بدن «من»، تصوری بیش نیست.
شاید در نگاه اول اعتقاد به چنین دکترینی مسخره و احمقانه به نظر آید. اما ایدئالیست ها برای روشن شدن موضوع مثال جالبی می زنند: آیا هنگامی که در حین خواب چیزهایی را می بینید یا می شنوید و یا حتی اعمال ظاهراً طبیعی را انجام می دهید، همان موقع می دانید آنچه دیده، شنیده یا کرده اید خیال محض است؟ از کجا می دانید که در «بیداری» هم در نوعی خواب نیستید؟! در این میان یک چیز مسلم است: یک ایدئالیست در مقام عمل و در زندگی روزمره اش نمی تواند ایدئالیست باشد. چطور می توانیم به زندگی اهمیت بدهیم در حالی که همه چیز را خیال بدانیم؟
دریا در روز ۲۰ مرداد ۱۳۶۴ مردی را گرفت که شاید اگر بود
مردم گیلان ، پیش از اینها صدای تبری را که بر درختان این سرزمین می خورَد
می شنیدند.
و به طور حتم معلّم خوبی هم می توانست باشد برای ما
که اینقدر سخت به زبان مادری مان شعر نگوییم
اینقدر سخت حرف نزنیم ، به زبان مادریمان..
حالا صدای تبر را می شنویم!! نه؟؟
////
محمّد امینی لاهیجی - م.راما - تنها در ۳۸ سال ، با شعر خود حرف هایی زد
که سال هاست در دل مردمان گیلک زمزمه می شود..
شو شو شو شوی استبداد آخه گوذرنه
خو خو خو خوی بیچارَأن یک روزی پرنه
یکشو بوشؤم روخؤنه
ستاره مَأ دوخؤنده
بوته ای شو نومؤنه
بوته ای شو نومؤنه
صوب صوب صوب صوب امَأدره
گول گول گول گول واکَأدره
اَی صوب بزن جوؤنه
یک عالم میلّته خون
تی ریشه جیر روؤنه
تی ریشه جیر روؤنه
بوته ای شو نومؤنه
بوته ای شو نومؤنه
--------------------//////------------------------
. امیدورام دوستان آنقدر به گیلکی تسلّط داشته باشند
که کاستی های نوشتاری من باعث اشتباه در تلفّظ نشود.
.. برای من بهترین شعرش همان (( گیلؤن)) است که در اوجش می گوید :
گوش بدی سبزه گیلؤن سبزه گیلؤن
تو صدای تبره ایشتونی؟!
ولی آنقدر که اطرافیانم این را از من شنیده اند ترجیح دادم ننویسمش!
من ۲۲ سال دارم.. و ۲۲ سال در حسرت این شاعر هستیم . من و شهرم..
و ۲۲ سال در عزای غذای شب !
1.راستش شاید خیلی ها از جملهی معروف روسو فقط قسمت دومشو آویزهی گوش کرده باشن و بگن بابا ما شانسی گیلک شدیم می تونستیم فارس،آلمانی یا حتی آمریکایی بشیم (حالا این وسط جالب اینه که همش جاهای خوبو مثال میزنن!) خوب درسته شانسی شدین ولی حالا که شدین سعی نکنین نفی کنیدش و صبح تا شب جلوی آینه تمرین لهجه! فارسی، شما رو از خواب و خوراک بندازه!
2.آدما تو زندگیشون ، بعضی وقت ها برای چرایی زندگی دلیل کم میارن ، اصلا خالی میشن، ولی اون ته تها همیشه یه چیزی هست که این خلا رو پر می کنه یه چیزی به اسم ((هویت)).
حالا که شانسی گیلک شدیم یه بار هم که شده به خوش شانسیمون اعتراف کنیم و خوشحال باشیم که مال قومی هستیم که هویت داره ، یه جشن هایی داره که می تونی بری توشون شرکت کنی و موسیقی محلی گوش کنی و همه جور آدمی رو ببینی.
3.مگه غیر اینه که این همه فلسفه و روانشناسی و... برای اینه که یه جایی به درد عمل بخوره مگه غیر اینه که عمل آدم از اندیشه هاش تاثیر میگیره مگه غیر اینه که خیلی ها میگن می اندیشم پس هستم،خوب حالا من میخوام یه ادعا بکنم که ممکنه بزرگ باشه ولی الکی نیست :
میخوام بگم من نوروز بل دارم پس هستم.