اعتراف به یک اشتباه احتمالی

در پست قبلی در مورد جبر و اختیار صحبت از اصل عدم قطعیت کردم و بسیاری از مباحث رو بر اساس اون استوار کردم. امروز در جایی خوندم که «عدم قطعیت خاصیت ذاتی طبیعت است، نه عدم توانایی ما در مشاهده. طبیعت ذاتاً بر پایه تصادف و احتمال بنا شده.»؛ اما من تا به امروز فکر می کردم که عدم قطعیت تنها اشاره به عدم توانایی ما در مشاهده دقیق داره. جناب آلبرت اینشتین هم اعتقاد داشت که طبیعت به صورت ذاتی مبتنی بر تصادف نیست (یعنی اصل عدم قطعیت رو به این شکل که امروز خوندم نپذیرفت). جمله ی معروف او یعنی «خدا جهان را با تاس اداره نمی کند» هم اشاره به همین موضوع داره. اما ظاهراً فعلاً طرفداران اصل عدم قطعیت از طرفداران دیدگاه پروفسور اینشتین جلو هستند.
در هر حال اگر اصل عدم قطعیت اینی باشه که امروز خوندم و صادق هم باشه، استدلال های قبلی من در زمینه جبر و اختیار غیر منطقی خواهد بود. شاید پس از تحقیقات بیشتر مجدداً در این باره مطلب نوشتم.

خوب یا بد؟!

حتماً ملاحظه کرده اید که اکثر بچه ها پدر مادرشون رو بهترین پدر و مادر دنیا می دونند؛ شاید به خاطر این باشه که پدر و مادر هر کودکی معمولاً بیشترین منفعت رو براش دارند. در دنیای به اصطلاح آدم بزرگا هم وضع خیلی فرق نمی کنه! اینجا هم معمولاً منفعت حرف اول رو می زنه. خوب کسیه که وجودش برای «من» همراه با منفعت باشه، تعریف آدم بد رو هم از این منظر خودتون حدس بزنید! قصد بی احترامی به کسی رو ندارم ولی متاسفانه واقعاً این چیزیه که زیاد دیده میشه.
مشاهداتی از این قبیل باعث شده که من به آنچه که از دورترین روزهای زندگیم تا به امروز به عنوان آدم خوب و بد، کار خوب و بد بهم شناسونده شده، به صورت اساسی شک کنم. امروز برای من خیلی مهمه که باورهام پایه منطقی و عقلی داشته باشه نه اینکه بر مبنای منفعت شخصی یا سنت گرایی شکل بگیرند. البته این کار خیلی سختی خواهد بود چرا که غریزه ای قدرتمند به نام خودخواهی سد راه شده. من به هیچ وجه خودم رو انسانی کامل (حتی یه خورده کامل!) نمی دونم و مدعی هم نیستم که مصلح جامعه ام. هدفم از نوشتن این مطلب این هست که حداقل فقط به خودم یادآوری کرده باشم که «چشم ها را باید شست». البته یه هدف دیگه هم در کار بود، ارضای غریزه ی وبلاگ نویسی! (بین خودمون بمونه!!!)

Never: Shel

هرگز به کسی که دوست دارید دوا ندهید
به او مربا یا نان بدهید